بازی مرگ
[ بازی مرگ]
پارت 83
تازه از حمام بیرون آمده بود حوله ای دوره گردنش انداخته به طرفه کمد رفت بعد از باز کردن درب پیرهن دکمه دار سفیدی برداشت حوله رو روی تخت انداخت و مشغول پوشیدن پیراهن شد ساعت از چهار صبح گذاشته بود ولی هوا هنوز تاریک بود نگاهی به هری که خسته روی مبل برهنه با پتوی که رویش بود خوابش برده بود لحظه ای بهش چشم دوخت همینکه قدمی سمتش برداشت ویبر گوشی اش مانع رفتنش شد بازم یه مزاحم دیگه بعد از برداشتن گوشی جواب داد
جونگ کوک : ساعت نگاه کردی
دو یون : ببخشید قربان اما هواپیما آماده ست باید همین الان حرکت کنید
جونگ کوک نگاهی به هری کرد و با صدای پایین تری گفت
جونگ کوک : فردا صبح حرکت میکنیم مگه چیزی شده
دو یون : موضوعی خیلی مهمیه رئیس چانگ چا جلسه گذاشته توی قصرش همه باید اونجا برن
جونگ کوک : برای چی این جلسه رو ترتیب دادن چرا من خبر ندارم
دو یون از پشت خط کمی سکوت کرد زبون چرخوند و با تته پته نجوا کرد
دو یون : مستر آمورته...
جونگ کوک لحظه ای مکث کرد یعنی دوست بچه گی هایش مرده بود یا این فقط افکار جونگ کوک بود
جونگ کوک : مرده...
به وقت ناهار به کره رسیدند خسته و کوفته وارده سالن شدند چمدون ها در دست دو یون بودند صدای را یون در سالن پیچید با بدو به طرفه پدرش آمد جونگ کوک خم شد و از روی زمین بلندش کرد را یون دستاشو دوره گردن عموی که پدر خودش میدونست حلقه زد
را یون : بابایی دلم بلات تنگ سده بود شما کجا بودی
جونگ کوک : یه سفر کوچیک رفتیم با مامانت اما زود برگشتیم
سورا به طرفشون با لبخند آمد و را یون رو از بغل جونگ کوک گرفت
سورا : خوش اومدین حتما خسته شدین برید تو اتاق استراحت کنید
هری : آخ آره خیلی خسته ام
سورا : پس برید یکم بخوابید واسه شام هم مهمون داریم نگران چیزی نباش منم همه چیو ترتیب دادم
هری با لبخندی دست روی شونه سورا گذاشت و پله را طی نمود دو یون چمدون ها رو توی اتاقشون گذاشت و حال در اتاق ان دو زوج عاشق ماندن هری به طرفه تخت رفت و دراز کشید نگاهی به همسرش انداخت به خوبی میفهمید کل شب رو نخوابیده و خیلی خسته ست نگران نجوا کرد
هری : توهم خسته ای نمیخواهی بخوابی
جونگ کوک : نه یکم کار دارم شب واسه شام زودتر میام قراره مامانم اینا بیان توهم آماده شو
هری : باشه
پارت 83
تازه از حمام بیرون آمده بود حوله ای دوره گردنش انداخته به طرفه کمد رفت بعد از باز کردن درب پیرهن دکمه دار سفیدی برداشت حوله رو روی تخت انداخت و مشغول پوشیدن پیراهن شد ساعت از چهار صبح گذاشته بود ولی هوا هنوز تاریک بود نگاهی به هری که خسته روی مبل برهنه با پتوی که رویش بود خوابش برده بود لحظه ای بهش چشم دوخت همینکه قدمی سمتش برداشت ویبر گوشی اش مانع رفتنش شد بازم یه مزاحم دیگه بعد از برداشتن گوشی جواب داد
جونگ کوک : ساعت نگاه کردی
دو یون : ببخشید قربان اما هواپیما آماده ست باید همین الان حرکت کنید
جونگ کوک نگاهی به هری کرد و با صدای پایین تری گفت
جونگ کوک : فردا صبح حرکت میکنیم مگه چیزی شده
دو یون : موضوعی خیلی مهمیه رئیس چانگ چا جلسه گذاشته توی قصرش همه باید اونجا برن
جونگ کوک : برای چی این جلسه رو ترتیب دادن چرا من خبر ندارم
دو یون از پشت خط کمی سکوت کرد زبون چرخوند و با تته پته نجوا کرد
دو یون : مستر آمورته...
جونگ کوک لحظه ای مکث کرد یعنی دوست بچه گی هایش مرده بود یا این فقط افکار جونگ کوک بود
جونگ کوک : مرده...
به وقت ناهار به کره رسیدند خسته و کوفته وارده سالن شدند چمدون ها در دست دو یون بودند صدای را یون در سالن پیچید با بدو به طرفه پدرش آمد جونگ کوک خم شد و از روی زمین بلندش کرد را یون دستاشو دوره گردن عموی که پدر خودش میدونست حلقه زد
را یون : بابایی دلم بلات تنگ سده بود شما کجا بودی
جونگ کوک : یه سفر کوچیک رفتیم با مامانت اما زود برگشتیم
سورا به طرفشون با لبخند آمد و را یون رو از بغل جونگ کوک گرفت
سورا : خوش اومدین حتما خسته شدین برید تو اتاق استراحت کنید
هری : آخ آره خیلی خسته ام
سورا : پس برید یکم بخوابید واسه شام هم مهمون داریم نگران چیزی نباش منم همه چیو ترتیب دادم
هری با لبخندی دست روی شونه سورا گذاشت و پله را طی نمود دو یون چمدون ها رو توی اتاقشون گذاشت و حال در اتاق ان دو زوج عاشق ماندن هری به طرفه تخت رفت و دراز کشید نگاهی به همسرش انداخت به خوبی میفهمید کل شب رو نخوابیده و خیلی خسته ست نگران نجوا کرد
هری : توهم خسته ای نمیخواهی بخوابی
جونگ کوک : نه یکم کار دارم شب واسه شام زودتر میام قراره مامانم اینا بیان توهم آماده شو
هری : باشه
- ۷.۸k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط