پارت اینقده نوبتی رو مخم رفتن که دلم میخاست بزنم توی

پارت22 #اینقده نوبتی رو مخم رفتن که دلم میخاست بزنم توی
سرشون که قطع بشه اخه من نمیفهمم اینا حالیشون نیست که من کاردارم اخه مجبورشدم قبول کنم بلند شدم و رفتم سمت اتاق و ساعتو واسه دوساعت دیگه گذاشتم و خوابیدم
**********
باصدای آلارم گوشی بیدار شدم این گوساله هام بیدار بودن و هر کدومش مشغول یه کاری
سلنا:سلام خانوم خرسه ساعت خواب
+سلام،خستم بود خب دیشب نتونستم بخوابم
آسلی:‌کیانا جان پاشو حاظر شو کم کم باید بریم +اوکی
از جام بلند شدم و رفتم که حاظر بشم یه حریر قرمز رنگ کوتاه که تا بالای زانوم بود و مدل بالاش طوری بود که سمت هر دو شونه هام میوفتاد موهامم باز کردم ربختم اطرافم و یه ارایش ملایم حاظر و اماده موندم
یشیم:جووون چ دخمَر خوشگلی
+گمشو خودتو لوس نکن بینم
یشیم:چییییش،لیاقت نداری
آسلی:بچه ها بیاید بریم
بلند شدم و سمت بیرون رفتیم هر کی جداشد و خودش اومد سمت یه پارک جنگلی رفتیم اخه من نمیدونم نصف شب داخل پارک جنگلی رفتن چیکارهمه دور هم نشستیم پسرا هم یه اتیش درست کردن وسطمون و ماهم دورش نشستیم و گرم حرف زدن بودیم و میخندیدیم که گوشی کیان زنگ خورد نگاش کردم و گفتم:کیه کیان؟
کیان:مامان
بلند شد و تلفن و جواب داد همش حواسم بهش بود نمیدونم داشتن چی میگفتن ولی حس میکردم کیان یه کم عصبیه ولی یعنی چ اتفاقی افتاده؟؟مگه مامان چی بهش گفته؟؟؟ #loveintime
لطفا برای دوستانتون به اشتراک بزارید👆🙏
@roman._.loveintime
دیدگاه ها (۱)

پارت23 #همینطور داشتم فکر میکردم که صدای یکی از بچه هارو شنی...

پارت24 #کرم:اوکیبلندشد و با کیان رفتن اون طرف و مشغول حرف زد...

پارت21 #+آسلی چی داری میگی واسه خودت؟؟این چرت و پرتاچیه؟؟؟اص...

roman._.loveintime's profile pictureroman._.loveintime #پارت...

فیک پدرخوانده پارت۶غذا ها رسیدن جیمین فوری به سمتم اومد و غذ...

وقتی که دوستش داشتی اما... پارت 3

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط