قرار نبود این شکلی بشه
قرار نبود این شکلی بشه
Part 5
تهیونگ : الان برات لباس میارم .......
و درو بست و رفت
یعنی واقعا دیگه نمی تونم از اینجا برم بیرون ، نمی تونم یوجی کوچولوم رو ببینم ......
به اطرافم نگاه کردم به اتاق با اندازه متوسط و تخت به حموم دستشویی کوچیک و یه میز مطالعه و یه میز آرایش
ا/ت : حداقل یه اتاق خوب بهم دادن داشتم به همه چیز فکر می کردم ممکنه بتونم اون آن
طلاعات رو ببرم بیرون ...... ممکنه بتونم از یکی درخواست کمک کنم ؟
همون طور که توی فکرام عرق شده بودم و هر لحظه بیشتر فرو می رفتم که با صدای در به خودم اومدم
خدمتکار : خانم
ا/ت : بیا تو
دیدم چند تا خدمتکار با چند تا رگال لباس آمدن داخل و شروع کردن چیدن لباس ها داخل کمد ولی یکی از اون خدمتکارا از بینشون آمد
خدمتکار : خانم اونو آقا دادن گفتن بدم به شما
ازش جعبه رو گرفتم
ا/ت : ممنون
و بعدش هم شد و رفت جعبه رو باز کردم و با یه کت چرمی و و لباس و شلوار سیاه مواجه شدم که روی همه اینا یک نامه بود
*. .*
نامه : این لباس رو به انتخاب خودم براترفتم فردا یه قرار مهم داریم که تو هم. باید آماده باشی
برای همین باید زود بخوابی
الان بیا پایین برای شام
*. .*
چقدر بی احساس ....
از پله های امارت رفتم پایین ولی دقیقا نمی دونستم منظورش از سر میز کدوم میز بود ؟
تهیونگ : ا/ ت اینجا ؟
ا/ت : وقتی پشتم رو نگاه کردم دیدم
یه میز بزرگ بزرگ بود که خدمتکارا در حال چیدنش بود
تهیونگ نگاهی به ساعتش کرد
تهیونگ : الاناس که جونگ کوک هم بیاد پایین
چند دقیقه بعد صدای کفش کسی توجهم رو جلب کرد
وقتی برگشتم با مردی که با اعتماد به نفس به سمت پایین میومد برگشت و آروم آمد و سر میز نشست
و منم رفتیم سر میز ( تهیونگ هم بود )
جو سنگینی همه جا رو گرفته بود ....
جونگ کوک : از لباست خوشت آمد ؟
ا/ت : آره ....ممنون ....
جونگ کوک : فردا که قراره راه بیوفتیم باید بریم یه جای دور افتاده و اونجا باید با یک آدمی چند تا محصول رو مبادله کنیم ممکنه بخواد بهت رشوه بده که بهش اطلاعات بدی تو هم که تازه آمدی چیزی نمیدونی برای همین مدام شکنجت می کنه پس تحت هیچ شرایطی از من دور نشو ...
ا/ت : باشه
( فردا )
لباسمو پوشیدم و با استرس به دستگیره اتاق خیره شدم
و اون رو به سمت پایین کشیدم
و به سمت پایین پله ها رفتم
همه آماده بودن و داشتن به بیرون حرکت می کردن
که دیدم از بین اونا تهیونگ به سمتم آمد
تهیونگ : آه ا/ت خوب شد آمدی میشه جونگ کوک رو از اتاقش بیاری بیرون همه دارن میرن
ا/ت : م من ؟!
تهیونگ : آره ، نترس نمی کشتت
ا/ت : ب باشه
دوباره به سمت اتاق بالای پله ها رفتم و آروم در اتاق مشکی داخل راهرو رو زدم
ا/ت : ببخشید .......
ا/ت : آقای جئون .......
دیدم کسی جواب نمیده پس آروم درو باز کردم که دیدم جونگ کوک روی تخت نشسته و سرش رو توی دستاش گرفته
ا/ت : آقای جئون اتفاقی افتاده؟
جونگ کوک آروم سرش رو بالا آورد و به چشمای هم نگاه کردیم
جونگ کوک : آه نه فقط....فقط
به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم و آروم دستم رو روی دستش گذاشتم
ا/ت : میتونین با من راحت باشین آقای جئون
جونگ کوک : خوب راستش نمیدونم چرا این سری استرس دارم ...... من ماموریتهای زیادی رفتم ولی این یکی برام یه استرس خاصی داره
ا/ت: نداره کاملاً طبیعیه من بهتون قول میدم که این سری هم خوب پیش میره
جونگ کوک : ممنون .....
حمایت ........🥺🖤
آها بچه ها یکی پرسیده بود چرا همکلاسی غیرتی من رو ادامه نمیدی باید بگم این یه چند پارتیه و احتمالا بعد این پارت تا ۲ یا ۳ آینده تمومش می کنم پس نترسید همکلاسی غیرتی من رو بعد این ادامه میدم
Part 5
تهیونگ : الان برات لباس میارم .......
و درو بست و رفت
یعنی واقعا دیگه نمی تونم از اینجا برم بیرون ، نمی تونم یوجی کوچولوم رو ببینم ......
به اطرافم نگاه کردم به اتاق با اندازه متوسط و تخت به حموم دستشویی کوچیک و یه میز مطالعه و یه میز آرایش
ا/ت : حداقل یه اتاق خوب بهم دادن داشتم به همه چیز فکر می کردم ممکنه بتونم اون آن
طلاعات رو ببرم بیرون ...... ممکنه بتونم از یکی درخواست کمک کنم ؟
همون طور که توی فکرام عرق شده بودم و هر لحظه بیشتر فرو می رفتم که با صدای در به خودم اومدم
خدمتکار : خانم
ا/ت : بیا تو
دیدم چند تا خدمتکار با چند تا رگال لباس آمدن داخل و شروع کردن چیدن لباس ها داخل کمد ولی یکی از اون خدمتکارا از بینشون آمد
خدمتکار : خانم اونو آقا دادن گفتن بدم به شما
ازش جعبه رو گرفتم
ا/ت : ممنون
و بعدش هم شد و رفت جعبه رو باز کردم و با یه کت چرمی و و لباس و شلوار سیاه مواجه شدم که روی همه اینا یک نامه بود
*. .*
نامه : این لباس رو به انتخاب خودم براترفتم فردا یه قرار مهم داریم که تو هم. باید آماده باشی
برای همین باید زود بخوابی
الان بیا پایین برای شام
*. .*
چقدر بی احساس ....
از پله های امارت رفتم پایین ولی دقیقا نمی دونستم منظورش از سر میز کدوم میز بود ؟
تهیونگ : ا/ ت اینجا ؟
ا/ت : وقتی پشتم رو نگاه کردم دیدم
یه میز بزرگ بزرگ بود که خدمتکارا در حال چیدنش بود
تهیونگ نگاهی به ساعتش کرد
تهیونگ : الاناس که جونگ کوک هم بیاد پایین
چند دقیقه بعد صدای کفش کسی توجهم رو جلب کرد
وقتی برگشتم با مردی که با اعتماد به نفس به سمت پایین میومد برگشت و آروم آمد و سر میز نشست
و منم رفتیم سر میز ( تهیونگ هم بود )
جو سنگینی همه جا رو گرفته بود ....
جونگ کوک : از لباست خوشت آمد ؟
ا/ت : آره ....ممنون ....
جونگ کوک : فردا که قراره راه بیوفتیم باید بریم یه جای دور افتاده و اونجا باید با یک آدمی چند تا محصول رو مبادله کنیم ممکنه بخواد بهت رشوه بده که بهش اطلاعات بدی تو هم که تازه آمدی چیزی نمیدونی برای همین مدام شکنجت می کنه پس تحت هیچ شرایطی از من دور نشو ...
ا/ت : باشه
( فردا )
لباسمو پوشیدم و با استرس به دستگیره اتاق خیره شدم
و اون رو به سمت پایین کشیدم
و به سمت پایین پله ها رفتم
همه آماده بودن و داشتن به بیرون حرکت می کردن
که دیدم از بین اونا تهیونگ به سمتم آمد
تهیونگ : آه ا/ت خوب شد آمدی میشه جونگ کوک رو از اتاقش بیاری بیرون همه دارن میرن
ا/ت : م من ؟!
تهیونگ : آره ، نترس نمی کشتت
ا/ت : ب باشه
دوباره به سمت اتاق بالای پله ها رفتم و آروم در اتاق مشکی داخل راهرو رو زدم
ا/ت : ببخشید .......
ا/ت : آقای جئون .......
دیدم کسی جواب نمیده پس آروم درو باز کردم که دیدم جونگ کوک روی تخت نشسته و سرش رو توی دستاش گرفته
ا/ت : آقای جئون اتفاقی افتاده؟
جونگ کوک آروم سرش رو بالا آورد و به چشمای هم نگاه کردیم
جونگ کوک : آه نه فقط....فقط
به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم و آروم دستم رو روی دستش گذاشتم
ا/ت : میتونین با من راحت باشین آقای جئون
جونگ کوک : خوب راستش نمیدونم چرا این سری استرس دارم ...... من ماموریتهای زیادی رفتم ولی این یکی برام یه استرس خاصی داره
ا/ت: نداره کاملاً طبیعیه من بهتون قول میدم که این سری هم خوب پیش میره
جونگ کوک : ممنون .....
حمایت ........🥺🖤
آها بچه ها یکی پرسیده بود چرا همکلاسی غیرتی من رو ادامه نمیدی باید بگم این یه چند پارتیه و احتمالا بعد این پارت تا ۲ یا ۳ آینده تمومش می کنم پس نترسید همکلاسی غیرتی من رو بعد این ادامه میدم
۱۱.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.