وقتی ذوق پسرک را شنید او هم ذوق کرد و قرار گذاشتند فردا د
وقتی ذوق پسرک را شنید او هم ذوق کرد و قرار گذاشتند فردا در پارک روجیار هم را ملاقات کنند ، ان شب با کلی استرس فردا به خواب رفت
فردا چه میشد؟
........
_سلام
برگشت و بهم نگاه کرد و لبخند شیک و مردونه ای زد
تیپش حرف نداشت از ان تیپ های مافیایی حالا کسی نفهمد فقط پسرک گارسونی است ک ب یک دختر زیبا دلباخته است
محمد:سلام خانم سهرابی ترس اینو داشتم که نیایید
وویی چقد بوی ادکلنش خوبه اوففف خجالت کشیدم با صدای خنده اش سرم رو بلند کردمو بهش زل زدم
محمد:از این خجالتی بودنت خشم میاد
چیشد چه زود پسرخاله میشد بهش نگاه کردم
محمد:پسر بدی نیستم ولی گفتم شاید بیشتر خجالت بکشی وقتی زیادی باهات رسمیم
_اشکالی نداره
محمد:بریم زیر اون درخت بشینیم
_اهوم بریم
زیر یک درخت پیر تن و مند نشستیم و بهش تکیه دادیم چند مین گذشت اما صدایی نیامد به نیمرخش نگاهی انداخت چقد ان مرد جوان گارسون خوشپوش و خشکل است ب چشمش
محمد:اگه بوست کنم چیکا میکنی
ب یکباره سرخ سد
_چ چی
محمد بهم کمی نزدیک شدو ب چشمای ترسیدم خیره شد رنگ چشمانش این دیگر چه ترکیبی بود
بیشتر بهم نزدیک شد و ارام زمزمه کرد
محمد:از من میترسی
اروم سرمو ب علامت مثبت تکون دادم و ب کارهاش خیره شدم دستاشو اروم بالا اورد و صورت گردم رو قاب کرفت
محمد:نترس فندقکم
اروم لباشو گذاشت روی لبامو نرم بوسید
_اه
محمد:جانم جاندلم
و دوباره شروع کرد ب بوسیدنم بعد چند مین ازم جدا شد هردومون ب زور نفس میکشیدیم میترسیدم از این مرد ک برام تازگی داشت میترسیدم، بازم بغض سرکشم
_هیق
محمد:حالت خوبه خانم سهرابی اخه چر گریه میکنی
هه پسری منو بوسیده ک حتی اسمم رو هم نمیدونه ایی روزگار بزرگیتو شکر اصلا بهش چی بگم اینکه ترسیدم و به بغل نیاز دارم اگه فکر بد کنه چی فک کنم خواستمو تو چشمام خوند ک بغلم کرد و منو گذاشت روی پاش وایی خجالت میکشیدم
محمد:اروم باش و خجالت نکش ببینم چر فندقکم گریه کرد
وایی تازه داشتم حسش میکردم "فندقکم" چ اسم قشنگی دستشو گذاشت روی رون پامو نوازشم کرد
محمد:بگو ببینم اسمت چیه؟؟؟؟؟
_اممم نگین
بهم خیره نگاهش خاص بود یا من اینطوری فکر میکرد بیشتر منو ب خدش فشرد و شروع کرد ب نوازشم حس خوبی داشت.
امروز هم با کلی بدبختی و استرس گذروندم اخیش هیچ جا تخت خود ادم نمیشهههه امم اخیش و من غش....
ادامه دارد.....
همونطور که گفتم این رمان کامل نوشته شده اما من خب کرم دارم هر روز ی پارت میزارم
اما امشب چون تتلو آزاد شده 6 پارت میزارم😁🦉
پس به خاطر آزادی سلطان👑لایک بوکون🦉
فردا چه میشد؟
........
_سلام
برگشت و بهم نگاه کرد و لبخند شیک و مردونه ای زد
تیپش حرف نداشت از ان تیپ های مافیایی حالا کسی نفهمد فقط پسرک گارسونی است ک ب یک دختر زیبا دلباخته است
محمد:سلام خانم سهرابی ترس اینو داشتم که نیایید
وویی چقد بوی ادکلنش خوبه اوففف خجالت کشیدم با صدای خنده اش سرم رو بلند کردمو بهش زل زدم
محمد:از این خجالتی بودنت خشم میاد
چیشد چه زود پسرخاله میشد بهش نگاه کردم
محمد:پسر بدی نیستم ولی گفتم شاید بیشتر خجالت بکشی وقتی زیادی باهات رسمیم
_اشکالی نداره
محمد:بریم زیر اون درخت بشینیم
_اهوم بریم
زیر یک درخت پیر تن و مند نشستیم و بهش تکیه دادیم چند مین گذشت اما صدایی نیامد به نیمرخش نگاهی انداخت چقد ان مرد جوان گارسون خوشپوش و خشکل است ب چشمش
محمد:اگه بوست کنم چیکا میکنی
ب یکباره سرخ سد
_چ چی
محمد بهم کمی نزدیک شدو ب چشمای ترسیدم خیره شد رنگ چشمانش این دیگر چه ترکیبی بود
بیشتر بهم نزدیک شد و ارام زمزمه کرد
محمد:از من میترسی
اروم سرمو ب علامت مثبت تکون دادم و ب کارهاش خیره شدم دستاشو اروم بالا اورد و صورت گردم رو قاب کرفت
محمد:نترس فندقکم
اروم لباشو گذاشت روی لبامو نرم بوسید
_اه
محمد:جانم جاندلم
و دوباره شروع کرد ب بوسیدنم بعد چند مین ازم جدا شد هردومون ب زور نفس میکشیدیم میترسیدم از این مرد ک برام تازگی داشت میترسیدم، بازم بغض سرکشم
_هیق
محمد:حالت خوبه خانم سهرابی اخه چر گریه میکنی
هه پسری منو بوسیده ک حتی اسمم رو هم نمیدونه ایی روزگار بزرگیتو شکر اصلا بهش چی بگم اینکه ترسیدم و به بغل نیاز دارم اگه فکر بد کنه چی فک کنم خواستمو تو چشمام خوند ک بغلم کرد و منو گذاشت روی پاش وایی خجالت میکشیدم
محمد:اروم باش و خجالت نکش ببینم چر فندقکم گریه کرد
وایی تازه داشتم حسش میکردم "فندقکم" چ اسم قشنگی دستشو گذاشت روی رون پامو نوازشم کرد
محمد:بگو ببینم اسمت چیه؟؟؟؟؟
_اممم نگین
بهم خیره نگاهش خاص بود یا من اینطوری فکر میکرد بیشتر منو ب خدش فشرد و شروع کرد ب نوازشم حس خوبی داشت.
امروز هم با کلی بدبختی و استرس گذروندم اخیش هیچ جا تخت خود ادم نمیشهههه امم اخیش و من غش....
ادامه دارد.....
همونطور که گفتم این رمان کامل نوشته شده اما من خب کرم دارم هر روز ی پارت میزارم
اما امشب چون تتلو آزاد شده 6 پارت میزارم😁🦉
پس به خاطر آزادی سلطان👑لایک بوکون🦉
۴.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.