زندگ رویاییپارت
زندگي رویایی:پارت ۷۶
÷ا.تت
آیدا بود آمد سمتم محکم هم دیگه رو بغل کردیم
÷کی آمدی چرا بهم نگفتی
+امروز ۳ ساعت پیش..ببخشید نگفتم
÷جدی
+اره
برگشت و نگاش ثابت موند رد نگاش رو نگاه کردم چشمش به سول بود سول هم تعجب کرده بود حق داشت بچمم اولین باره عمش رو میبینه
+آهاا آیدا خانم بلاخره سول خانم رو دید
÷این سوله
سرمو تکون دادم..بلندش کرد و محکم بغلش کرد
سول:آیی آیی
÷وای دردت گرفت
سول:آله
÷ببخشید ببخشید
سول:ماما..
+سول یادته بهت گفتم آمدیم تولد پسر دوستم..این دوستمه ت بهش بگو عمه
سول:عمه
÷قربونت برممم من
سول خندید..وسایل رو که حساب کردم گذاشتم ت پلاستیک و برم ت صندوق ماشین
و درش رو بستم آیدا و سول رو نیمکت نشسته بودن و حرف میزدن رفتم سمتشون و نشستم .. و به سول شیر موز دادم که بخوره
+بگو ببینم این دوسال چطور بودن
÷زخم دلم رو باز نکن.
+راستی سان ها کوو
÷پیش تهونگه
+پس ت اینجا چکار میکنی
÷آمده بودم برا سان ها خوراکی بگیرم
+اهاا
÷میدونی دوسال سخت بودن...میخواستم هر لحظه که میگذرونم پیشم باشی
+منم همین رو میخواستم ولی شرایط نگذاشت
÷میدونی اوپا دو روز پیش خواست سان ها رو بکشه
+ببخشید همش تقصیر منه
÷اشکالی نداره..یادت نره ۱۶ مه تولد پسرمه
سول:عمه
÷جونم
سول:من موخوام پوسرت رو ببینم (میخوام پسرت رو ببینم)
÷پسرم
سول:آله موخوام باهاش بازی بوکنم(اره..میخوام باهاش بازی کنم)
+اگه میتونی امروز بیا خونم
÷مگه خونه خودتون نیستین
+نه..امروز شام بیا پیشمون اگه کاری برنامه ای نداری
÷نه نه چیزی ندارم میام..پسرمم میارم
+اگه میشه به کسی نگو حتی ته
÷اوک
+پس خدافظ بعد میبینمت
از هم دیگه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم ..
سول:ماما
+جونم
سول:من چلا بابا ندالم(چرا بابا ندارم )
+معلومه که داری من هم باباتم هم مامانت
سول:جدی
+اره پرنسسم
همین جوری حرف میزدیم تا خونه...
÷ا.تت
آیدا بود آمد سمتم محکم هم دیگه رو بغل کردیم
÷کی آمدی چرا بهم نگفتی
+امروز ۳ ساعت پیش..ببخشید نگفتم
÷جدی
+اره
برگشت و نگاش ثابت موند رد نگاش رو نگاه کردم چشمش به سول بود سول هم تعجب کرده بود حق داشت بچمم اولین باره عمش رو میبینه
+آهاا آیدا خانم بلاخره سول خانم رو دید
÷این سوله
سرمو تکون دادم..بلندش کرد و محکم بغلش کرد
سول:آیی آیی
÷وای دردت گرفت
سول:آله
÷ببخشید ببخشید
سول:ماما..
+سول یادته بهت گفتم آمدیم تولد پسر دوستم..این دوستمه ت بهش بگو عمه
سول:عمه
÷قربونت برممم من
سول خندید..وسایل رو که حساب کردم گذاشتم ت پلاستیک و برم ت صندوق ماشین
و درش رو بستم آیدا و سول رو نیمکت نشسته بودن و حرف میزدن رفتم سمتشون و نشستم .. و به سول شیر موز دادم که بخوره
+بگو ببینم این دوسال چطور بودن
÷زخم دلم رو باز نکن.
+راستی سان ها کوو
÷پیش تهونگه
+پس ت اینجا چکار میکنی
÷آمده بودم برا سان ها خوراکی بگیرم
+اهاا
÷میدونی دوسال سخت بودن...میخواستم هر لحظه که میگذرونم پیشم باشی
+منم همین رو میخواستم ولی شرایط نگذاشت
÷میدونی اوپا دو روز پیش خواست سان ها رو بکشه
+ببخشید همش تقصیر منه
÷اشکالی نداره..یادت نره ۱۶ مه تولد پسرمه
سول:عمه
÷جونم
سول:من موخوام پوسرت رو ببینم (میخوام پسرت رو ببینم)
÷پسرم
سول:آله موخوام باهاش بازی بوکنم(اره..میخوام باهاش بازی کنم)
+اگه میتونی امروز بیا خونم
÷مگه خونه خودتون نیستین
+نه..امروز شام بیا پیشمون اگه کاری برنامه ای نداری
÷نه نه چیزی ندارم میام..پسرمم میارم
+اگه میشه به کسی نگو حتی ته
÷اوک
+پس خدافظ بعد میبینمت
از هم دیگه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم ..
سول:ماما
+جونم
سول:من چلا بابا ندالم(چرا بابا ندارم )
+معلومه که داری من هم باباتم هم مامانت
سول:جدی
+اره پرنسسم
همین جوری حرف میزدیم تا خونه...
- ۵.۰k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط