شماره معکوس p17
از ماشین پیاده شد،اصلا دوست نداشت خودش را کنترل کند برای همین با در آوردن کفش های پاشنه بلندش سمت جئون هجوم برد
"تو چه مرگته؟ مگه عاشق اریکا نیستی چی از جون من میخوای؟" Emilia
جئون پوزخند زد و قدمی جلو رفت
" تو چرا انقدر اعصبانی هستی که من عاشق اریکام؟!" jk
لحظه ای ماتش زد اما بعد با پوزخندی روی جئون را کم کرد
"نباشم؟ اینکه به حریم من وارد شدی کم چیزی نیست جئون!" Emilia
"تنها دلیلش اینه؟" jk
محکم توی مردمک سیاه جئون خیره شد
"دلیل دیگه ای لازم دارم؟" Emilia
لبخندی بر لب آورد، پشت رول نشست و گفت:
"بشین،برات توضیح میدم" jk
کلافه پوف بلندی گفت و با تردید داخل ماشین نشست
چند دقیقه ای در سکوت گذشت و وقتی حسابی از خانه دور شد کنار زد و برگشت به طرف صورت امیلیا
"مگه تو عاشقش نیستی؟این چه کاری بود ؟" Emilia
جئون چنگی به موهایش زد و عربده کشید
"فکر میکردم عاشقشم!" jk
ناباور عقب رفت
"چی؟"
"ببین...من فکر میکردم از بچگی عاشق اریکام اما اینطوری نیست من هیچ وقت در مورد رابطه داشتن اریکا عصبی یا نگران نشدم
هیچ وقت روش غیرت نداشتم حساس نبودم آغوشش رو نمیخواستم...من همه اینارو با تو خواستم!" jk
امیلیا در حالی که عصبی توی سینه اش می کوبید گریه اش گرفت
"دروغگو!" Emilia
جئون متعجب مشت های او را گرفت و چانه اش را بالا آورد
"چرا؟" jk
"چه زود یادت رفت...انگار نه انگار که ۵ سال پیش بهت اعتراف کردم و تو گفتی نه!" Emilia
_فلش بک_
لباس شیری رنگی تن کرد،موهایش را مرتب شانه کشید و بعد با گل سر تزئین کرد
بار آخر به میز شیرینی که مرتب و باشکوه چیده بود خیره شد و سعی در کنترل ذوق شیرینش بود
در باز شد...قامت بلند جئون در حالی که خسته تلو تلو میخورد پدیدار شد و اشتیاق امیلیا را چندین برابر کرد
جلو رفت...سلام پرمحبتی کرد و گفت:
"کوکی،برات شیرینی آماده کردم...میای بشینی؟"
جئون افتاد نگاهی به چشمان براق و پر از هیجان او انداخت و در آخر سر تکان داد
پشت میز نشست و برش کیکی که جلویش بود را با چنگال کوچک کرد و داخل دهان برد
"کوکی...میخواستم یه چیزی بهت بگم...من...من" Emilia
بی حال از جا بلند شد و گفت:
"خودم میخوای چی بگی،من دوست ندارم امیلیا"jk
_حال_
خسته به ماشین تکیه داد،چشمانش از اشک و بی خوابی می سوخت و تنها توضیح های بیرویه جئون اوضاع را بدتر میکرد
"من اون موقع فکر میکردم خیانت در حق اریکاس با اینکه برای همین نتونستم بهت بگم
من نمی دونستم تو عاشق منی امیلیا همیشه حس میکردم میخوای دست منو رو کنی!" jk
انگشت سبابه اش را به لب های جئون فشرد و با نگاه یخی به آنها پوزخند زد
" الانم همون فکرو بکن چون من عاشق تو نیستم!" Emilia
"تو چه مرگته؟ مگه عاشق اریکا نیستی چی از جون من میخوای؟" Emilia
جئون پوزخند زد و قدمی جلو رفت
" تو چرا انقدر اعصبانی هستی که من عاشق اریکام؟!" jk
لحظه ای ماتش زد اما بعد با پوزخندی روی جئون را کم کرد
"نباشم؟ اینکه به حریم من وارد شدی کم چیزی نیست جئون!" Emilia
"تنها دلیلش اینه؟" jk
محکم توی مردمک سیاه جئون خیره شد
"دلیل دیگه ای لازم دارم؟" Emilia
لبخندی بر لب آورد، پشت رول نشست و گفت:
"بشین،برات توضیح میدم" jk
کلافه پوف بلندی گفت و با تردید داخل ماشین نشست
چند دقیقه ای در سکوت گذشت و وقتی حسابی از خانه دور شد کنار زد و برگشت به طرف صورت امیلیا
"مگه تو عاشقش نیستی؟این چه کاری بود ؟" Emilia
جئون چنگی به موهایش زد و عربده کشید
"فکر میکردم عاشقشم!" jk
ناباور عقب رفت
"چی؟"
"ببین...من فکر میکردم از بچگی عاشق اریکام اما اینطوری نیست من هیچ وقت در مورد رابطه داشتن اریکا عصبی یا نگران نشدم
هیچ وقت روش غیرت نداشتم حساس نبودم آغوشش رو نمیخواستم...من همه اینارو با تو خواستم!" jk
امیلیا در حالی که عصبی توی سینه اش می کوبید گریه اش گرفت
"دروغگو!" Emilia
جئون متعجب مشت های او را گرفت و چانه اش را بالا آورد
"چرا؟" jk
"چه زود یادت رفت...انگار نه انگار که ۵ سال پیش بهت اعتراف کردم و تو گفتی نه!" Emilia
_فلش بک_
لباس شیری رنگی تن کرد،موهایش را مرتب شانه کشید و بعد با گل سر تزئین کرد
بار آخر به میز شیرینی که مرتب و باشکوه چیده بود خیره شد و سعی در کنترل ذوق شیرینش بود
در باز شد...قامت بلند جئون در حالی که خسته تلو تلو میخورد پدیدار شد و اشتیاق امیلیا را چندین برابر کرد
جلو رفت...سلام پرمحبتی کرد و گفت:
"کوکی،برات شیرینی آماده کردم...میای بشینی؟"
جئون افتاد نگاهی به چشمان براق و پر از هیجان او انداخت و در آخر سر تکان داد
پشت میز نشست و برش کیکی که جلویش بود را با چنگال کوچک کرد و داخل دهان برد
"کوکی...میخواستم یه چیزی بهت بگم...من...من" Emilia
بی حال از جا بلند شد و گفت:
"خودم میخوای چی بگی،من دوست ندارم امیلیا"jk
_حال_
خسته به ماشین تکیه داد،چشمانش از اشک و بی خوابی می سوخت و تنها توضیح های بیرویه جئون اوضاع را بدتر میکرد
"من اون موقع فکر میکردم خیانت در حق اریکاس با اینکه برای همین نتونستم بهت بگم
من نمی دونستم تو عاشق منی امیلیا همیشه حس میکردم میخوای دست منو رو کنی!" jk
انگشت سبابه اش را به لب های جئون فشرد و با نگاه یخی به آنها پوزخند زد
" الانم همون فکرو بکن چون من عاشق تو نیستم!" Emilia
۲۳.۲k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.