گناهکار part
( گناهکار ) ۱۱۶ part
هه کیو با چمدون تو دستش وارده سرویس بهداشتی شد
با نگاه های بدی مقابل ات که شوکه ایستاده بود ایستاد با عصبانیتی شروع به داد زدن کرد : تو همه چیو ازم گرفتی اگه تو بعد از این همه سال نمی اومدی جیمین ماله من میشد .. میشنوی داری چی میگم
ات بهت زده فقط بهش نگاه کرد اما اصلا متوجه حرف های هه کیو نمیشد
جیمین که به دنبال همسرش آمده بود با شنیدن صدای از سرویس پشته درب ایستاد کنجکاو گوش میکرد هه کیو با پوزخند عصبی ادامه داد : میدونی اگه به جیمین بگم که پارک چین سان بهت سیلی زد و حرف های بدی بهت گفت چی میشه
ات شوکه فقط زیر لب زمزمه کرد : از اینجا گمشو
هه کیو : آره مطمئنم از جیمین مخفی کردی مگه نه
جیمین عصبی وارده سرویس بهداشتی شد و با عصبانیتی که باعث نگاه کرد زنش بهش شد روبه رو شد اما پر خشم نجوا کرد : تو اینجا چه غلطی میکنی مگه نگفتم باید گم بشی بری
هه کیو سمتش آمد و با عشوه گفت : دارم میرم اما گفتم قبل از رفتن حقیقت های رو باید بیان کنم مطمئنم شنیدی
از کنارش گذشت کرد اما قبل از رفتنش عصبی بیان کرد : امیدوارم هیچوقت خوشبخت نشید
بعد از گذاشتن عینک هایش رو چشم هایش آنجا را ترک گفت دو زوج را تنها گذاشت ات سریع دستمال خونی را پشته اش قائم کرد فقط به پایین نگاه میکرد جیمین عصبی سمتش آمد و نجوا کرد : این حقیقت داره هااا
اما هیچ جوابی از سوی همسرش نشنوید عصبی شونه های ات رو سفت گرفت و تکونش داد صدای مردانه اش بلند شد و با خشم داد زد : مگه با تو نیستم جواب بده روت دست بلند کرده
ات فقط بهش نگاه کرد با تکان دادن سرش بهش جواب بله داد جیمین عصبی ازش فاصله گرفت و پر خشم دستی توی موهایش فروع برد با عصبانیت گفت : من چی بهت بگم الان
دوباره سمتش چرخید و عصبی ادامه داد : تو زن منی چرا بهم چیزی نگفتی زن من کتک میخوره اونم از پدرم ولی من چیزی نمیدونم
ات با این همه داد زدن های جیمین و شوک خودش چشم هایش پر از اشک شدن لرزون و با صدای پایینی لب زد : بریم ... خونه
هه کیو با چمدون تو دستش وارده سرویس بهداشتی شد
با نگاه های بدی مقابل ات که شوکه ایستاده بود ایستاد با عصبانیتی شروع به داد زدن کرد : تو همه چیو ازم گرفتی اگه تو بعد از این همه سال نمی اومدی جیمین ماله من میشد .. میشنوی داری چی میگم
ات بهت زده فقط بهش نگاه کرد اما اصلا متوجه حرف های هه کیو نمیشد
جیمین که به دنبال همسرش آمده بود با شنیدن صدای از سرویس پشته درب ایستاد کنجکاو گوش میکرد هه کیو با پوزخند عصبی ادامه داد : میدونی اگه به جیمین بگم که پارک چین سان بهت سیلی زد و حرف های بدی بهت گفت چی میشه
ات شوکه فقط زیر لب زمزمه کرد : از اینجا گمشو
هه کیو : آره مطمئنم از جیمین مخفی کردی مگه نه
جیمین عصبی وارده سرویس بهداشتی شد و با عصبانیتی که باعث نگاه کرد زنش بهش شد روبه رو شد اما پر خشم نجوا کرد : تو اینجا چه غلطی میکنی مگه نگفتم باید گم بشی بری
هه کیو سمتش آمد و با عشوه گفت : دارم میرم اما گفتم قبل از رفتن حقیقت های رو باید بیان کنم مطمئنم شنیدی
از کنارش گذشت کرد اما قبل از رفتنش عصبی بیان کرد : امیدوارم هیچوقت خوشبخت نشید
بعد از گذاشتن عینک هایش رو چشم هایش آنجا را ترک گفت دو زوج را تنها گذاشت ات سریع دستمال خونی را پشته اش قائم کرد فقط به پایین نگاه میکرد جیمین عصبی سمتش آمد و نجوا کرد : این حقیقت داره هااا
اما هیچ جوابی از سوی همسرش نشنوید عصبی شونه های ات رو سفت گرفت و تکونش داد صدای مردانه اش بلند شد و با خشم داد زد : مگه با تو نیستم جواب بده روت دست بلند کرده
ات فقط بهش نگاه کرد با تکان دادن سرش بهش جواب بله داد جیمین عصبی ازش فاصله گرفت و پر خشم دستی توی موهایش فروع برد با عصبانیت گفت : من چی بهت بگم الان
دوباره سمتش چرخید و عصبی ادامه داد : تو زن منی چرا بهم چیزی نگفتی زن من کتک میخوره اونم از پدرم ولی من چیزی نمیدونم
ات با این همه داد زدن های جیمین و شوک خودش چشم هایش پر از اشک شدن لرزون و با صدای پایینی لب زد : بریم ... خونه
- ۳.۴k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط