*پارت پنجم*
شخص سوم:
نتونست تحمل کنه و یهو پرید بغل یونگی. همو محکم بغل کرده بودن
-دوست دارم
ا.ت از بغلش جدا شد و نگاش کرد .مردد مونده بود .
+منم همینطور
برق شادیو میشد تو چشای یونگی دید . لبخند زدو اینبار محکم تر
بغلش کرد .
-اهههه خفم کردی پسر
یونگی خندید و جداش کرد . دستشو سمت نون دراز کرد و براش یه
لقمه گرفت و داد ا.ت . ا.ت سرخ شد و لقمه رو گرفت گذاشت دهنش
و خندید . ولی داستان ما تو این صبحونه ی دوست داشتنی تموم
نمیشه...
ا.ت :
این چند وقت دیگه خیلی با هم خوب شده بودیم میدونستم اگه بخوام برم
باهام کاری نداره ولی این بار خودم نمیخواستم از خونش برم . امروز
تولدم بود و یونگی هم خونه نبود . میدونستم قطعا میخواد سوپرایزم
کنه پس خودمو براش اماده کرده بودم . نزدیکای غروب که دیگه
حدس میزدم یونگی بیاد رفتم حموم و یکی از لباسای قشنگمو پوشیدم .
یونگی :
امروز تولد ا.ت بود . کیک رو سفارش داده بودم و اماده بود . تلفنم
زنگ خورد . نگاش کردم همون شریک عوضیم بود که حالم ازش بهم
میخورد . با اخم جواب دادم .
×به به مصتر یونگی
+کارتو بگو
×شما که سال به سال به ما زنگ نمیزنید وقتیم خودمون میزنیم
اینجوری جواب میدی
+من کار دارم بعدا زنگ بزن
×وایسا اهههه یونگی پاشو بیا بار
+نه کار دارم نمیتونم
×کارت رو هم انجام میدی پاشو بیا
+نه میتونم نه میخوام که بیام
×اگه بهت بگم قرادادی که کل سرمایت رو ریختی پاش به فنا میبرم
بازم نمیخوای بیای؟
+چی داری میگی تو؟
×خودتو برسون همون بار همیشگی منتظرم لعنتی از اولم نباید سرمایمو میدادم دستش که بخواد هر ثانیه باهاش تهدیدم کنه . از یه طرف به خاطر ا.ت دیگه بار نمیرفتم و امشبم که
تولدش بود....بیخیال شدم و تصمیم گرفتم یه سر کوچیک فقط برا بستن
دهن این عوضی بزنم . ماشینو روشن کردم و راه افتادم سمت بار .
شخص سوم :
با رسیدن به بار ماشینو پارک کرد و وارد شد . با عصبانیت از کنار دختر پسرایی که داشتن میرقصیدن و بازی میکردن رد شد و رفت سمت میز گوشه ی سالن با دیدن اون عوضی که یه دختر رو پاش
نشسته بود اخم کرد جلوش وایساد .
+زود کارتو بگو
×اع بیبی ببین کی اینجاس مین یونگی بزرگ
+میشه فقط کارتو بگی؟
×بشین حالا یه کم بنوشیم
+من نمیخوام چیزی بخورم کارتو بگو لی یون
×کاری باهات ندارم ولی یادت باشه کار تو پیش من لنگه
یونگی زیر لب فحش داد و رو صندلی نشست پاهاش تیک عصبی
داشت و هی پشت هم میکوبیدش زمین . لی یون با دیدن وضعیت
یونگی پوزخندی زد و یکی از لیوانا رو گرفت سمتش .
×خب از وضعیت کارا چه خبر ؟ (لیوانو گذاشت جلوش)
+(لیوانو هل داد اونور) خبری نیست
×ولی من خبرای خوبی دارم یونگی اوضاع خیلی خوب شده دارم
پولاتو میبرم تو کار واردات یه چیز دیگه
+تو چی ؟
شرایط:
Like:25
Comment:10
نتونست تحمل کنه و یهو پرید بغل یونگی. همو محکم بغل کرده بودن
-دوست دارم
ا.ت از بغلش جدا شد و نگاش کرد .مردد مونده بود .
+منم همینطور
برق شادیو میشد تو چشای یونگی دید . لبخند زدو اینبار محکم تر
بغلش کرد .
-اهههه خفم کردی پسر
یونگی خندید و جداش کرد . دستشو سمت نون دراز کرد و براش یه
لقمه گرفت و داد ا.ت . ا.ت سرخ شد و لقمه رو گرفت گذاشت دهنش
و خندید . ولی داستان ما تو این صبحونه ی دوست داشتنی تموم
نمیشه...
ا.ت :
این چند وقت دیگه خیلی با هم خوب شده بودیم میدونستم اگه بخوام برم
باهام کاری نداره ولی این بار خودم نمیخواستم از خونش برم . امروز
تولدم بود و یونگی هم خونه نبود . میدونستم قطعا میخواد سوپرایزم
کنه پس خودمو براش اماده کرده بودم . نزدیکای غروب که دیگه
حدس میزدم یونگی بیاد رفتم حموم و یکی از لباسای قشنگمو پوشیدم .
یونگی :
امروز تولد ا.ت بود . کیک رو سفارش داده بودم و اماده بود . تلفنم
زنگ خورد . نگاش کردم همون شریک عوضیم بود که حالم ازش بهم
میخورد . با اخم جواب دادم .
×به به مصتر یونگی
+کارتو بگو
×شما که سال به سال به ما زنگ نمیزنید وقتیم خودمون میزنیم
اینجوری جواب میدی
+من کار دارم بعدا زنگ بزن
×وایسا اهههه یونگی پاشو بیا بار
+نه کار دارم نمیتونم
×کارت رو هم انجام میدی پاشو بیا
+نه میتونم نه میخوام که بیام
×اگه بهت بگم قرادادی که کل سرمایت رو ریختی پاش به فنا میبرم
بازم نمیخوای بیای؟
+چی داری میگی تو؟
×خودتو برسون همون بار همیشگی منتظرم لعنتی از اولم نباید سرمایمو میدادم دستش که بخواد هر ثانیه باهاش تهدیدم کنه . از یه طرف به خاطر ا.ت دیگه بار نمیرفتم و امشبم که
تولدش بود....بیخیال شدم و تصمیم گرفتم یه سر کوچیک فقط برا بستن
دهن این عوضی بزنم . ماشینو روشن کردم و راه افتادم سمت بار .
شخص سوم :
با رسیدن به بار ماشینو پارک کرد و وارد شد . با عصبانیت از کنار دختر پسرایی که داشتن میرقصیدن و بازی میکردن رد شد و رفت سمت میز گوشه ی سالن با دیدن اون عوضی که یه دختر رو پاش
نشسته بود اخم کرد جلوش وایساد .
+زود کارتو بگو
×اع بیبی ببین کی اینجاس مین یونگی بزرگ
+میشه فقط کارتو بگی؟
×بشین حالا یه کم بنوشیم
+من نمیخوام چیزی بخورم کارتو بگو لی یون
×کاری باهات ندارم ولی یادت باشه کار تو پیش من لنگه
یونگی زیر لب فحش داد و رو صندلی نشست پاهاش تیک عصبی
داشت و هی پشت هم میکوبیدش زمین . لی یون با دیدن وضعیت
یونگی پوزخندی زد و یکی از لیوانا رو گرفت سمتش .
×خب از وضعیت کارا چه خبر ؟ (لیوانو گذاشت جلوش)
+(لیوانو هل داد اونور) خبری نیست
×ولی من خبرای خوبی دارم یونگی اوضاع خیلی خوب شده دارم
پولاتو میبرم تو کار واردات یه چیز دیگه
+تو چی ؟
شرایط:
Like:25
Comment:10
۲۵.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.