رویای شیرین

رمان : رویای شیرین

ژانر :#عاشقانه#صحنه_دار# انتقامی

پارت ۱۰
∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆

اراد : کامیار می خواست بهت تج**اوز کنه ؟

ی لحضه خشکم زد این از کجا فهمیده بود واقعا جوابی نداشتم بهش بدم اراد دوباره پرسید سرمو انداختم پایین که فکمو گرفت و سرمو اورد بالا فهمیدم که سرشو می خواد بیاره نزدیک که سرمو سریع کشیدم اونور چند لحضه مکث کرد و بعد حرکت کرد به سمت خونمون

_____________
چشمامو که باز کردم دیدم ساعت ۸ صبح اماده شدم که برم دانشگاه به حیاط دانشگاه که رسیدم رفتم دنبال سودا و انوشا که یکی از پشت بهم زد و گفت سلام برگشتم دیدم ارزو یعنی این همه مدت ارزو تو دانشگاه خودمون بود پس چرا من ندیده بودمش
_سلاممم خوبی ؟
ارزو : مرسی تو خوبی میای بریم پیش بچه ها
یعنی بقیم اینجا بودن سرمو به علامت باشه تکون دادم یخورده که رفتیم اونجا دیدم همه بچه ها هستن جز کامیار یعنی بخاطر دیشب نیومده بود چه بهتر رفتم جلو و همه خیلی گرم ازم استقبال کردن قرار شد دوباره بعد دانشگاه بریم پارک امروز هرچی میگشتم انوشا و سودا رو پیدا نمیکردم گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم ی صدای اشنا بود این صدای سودا بود که داشت گریه میکرد