رویای شیرین
رمان : رویای شیرین
ژانر :#عاشقانه#صحنه_دار# انتقامی
پارت ۸
∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆
کامیار پوز خندی زد و یک قدم اومد به طرفم و منم هم زمان یک قدم رفتم عقب که خوردم به دیوار پشتم کامیار سرشو اورد نزدیک که صدای پا از پله ها اومد کامیار منو به سرعت کشید تو اتاقی که وسایل اونجا بود ولی نتونست در اتاقو ببنده کامیار منو چسبونده بود به خودش جوری که عضله هاش رو قشنگ حس می کردم جلوی دهنمو گرفته بود سر شو نزدیک اورد و اروم تو گوشم گفت
کامیار : صدات در نیاد
صدای پا همینجور نزدیک تر میشد و منم استرس گرفته بودم چون اگه مارو تواون وضع میدیدن فکرای بد راجبم میکردن و از طرفی اگه اون شخص که نمیدونم کیه نیاد من میفتم دست کامیار صدا پا یهو قطع شد و دیگه صدایی نیومد کامیارم کم کم دستاشو از جلوی دهنم برداشت و یکم فاصله گرفت که یهو اراد وارد اتاق شد و منم سریع فاصله گرفتم اراد نگاه های مشکوکی به مادوتا میکرد که میدونستم اون لحضه داره چی میگذره تو ذهنش از کنار اراد رد شدم و به سرعت از پله ها اومدم پایین همه یجوری نگام میکردن و این حس بدی بهم میداد نشستم سر جام که نویسا اومد بقل دستم نشست
نویسا : می خواستم ی چیزی رو بدونی
_ چی ؟
نویسا : میدونی کامیار
که یهو ی صدایی از بالا اومد و نویسا حرفشو قطع کرد همه با عجله رفتیم بالا که دیدیم ........
ژانر :#عاشقانه#صحنه_دار# انتقامی
پارت ۸
∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆
کامیار پوز خندی زد و یک قدم اومد به طرفم و منم هم زمان یک قدم رفتم عقب که خوردم به دیوار پشتم کامیار سرشو اورد نزدیک که صدای پا از پله ها اومد کامیار منو به سرعت کشید تو اتاقی که وسایل اونجا بود ولی نتونست در اتاقو ببنده کامیار منو چسبونده بود به خودش جوری که عضله هاش رو قشنگ حس می کردم جلوی دهنمو گرفته بود سر شو نزدیک اورد و اروم تو گوشم گفت
کامیار : صدات در نیاد
صدای پا همینجور نزدیک تر میشد و منم استرس گرفته بودم چون اگه مارو تواون وضع میدیدن فکرای بد راجبم میکردن و از طرفی اگه اون شخص که نمیدونم کیه نیاد من میفتم دست کامیار صدا پا یهو قطع شد و دیگه صدایی نیومد کامیارم کم کم دستاشو از جلوی دهنم برداشت و یکم فاصله گرفت که یهو اراد وارد اتاق شد و منم سریع فاصله گرفتم اراد نگاه های مشکوکی به مادوتا میکرد که میدونستم اون لحضه داره چی میگذره تو ذهنش از کنار اراد رد شدم و به سرعت از پله ها اومدم پایین همه یجوری نگام میکردن و این حس بدی بهم میداد نشستم سر جام که نویسا اومد بقل دستم نشست
نویسا : می خواستم ی چیزی رو بدونی
_ چی ؟
نویسا : میدونی کامیار
که یهو ی صدایی از بالا اومد و نویسا حرفشو قطع کرد همه با عجله رفتیم بالا که دیدیم ........
۴.۱k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.