فیک مافیای شب پارت ۷
پارت ۷:
سوجین ویو:
ا.ت بهم گفت بریم پیاده روی منم نخواستم ناراحتش کنم قبول کردم.
به نزدیکترین پارک مدرسه رفتیم که حدودا نیم ساعت طول کشید تا برسیم.
ا.ت:هوففف...... خسته شدم(نفس نفس)
سوجین:خب خودت گفتی بریم پیاده روی.
ا.ت:آره.... ولی فکر نمیکردم انقدر خسته شم. تو خسته نشدی؟
سوجین :شدم ولی زیاد نه.
ا.ت:حیف شد چون میخواستم برم بستنی بگیرم بخوریم..... حالا که تو خسته نشدی فقط برای خودم میخرم😁🤭(بچه ها سوجین عاشق بستنیه)
سوجین:نه غلط کردم... خیلی خسته شدم😅
ا.ت:پس بزن بریم😂😂😂
خلاصه رفتیم بستنی فروشی بغل پارک و دوتا بستنی بزرگ خریدیم و خوردیم.
سوجین:میگما خیلی خوشمزه ست؟ (منحرف نشین)
ا.ت:چی خیلی خوشمزه ست.... هان؟ (یکم بخندیم) 😂😂🤣🤣
سوجین:زهرمار..... بستنی رو میگم ای منحرف جان😂
ا.ت:تقصیر خودته بد حرف میزنی.... آدم بد منظورتو میگیره😂🤦🏻♀️
سوجین:یاااااا..... باشه حالا.
رفتیم خونه.
فلش بک به سه روز بعد.
ا.ت ویو:
این دو سه روزه خیلی به خودم سخت گرفتم و اصلا استراحت نکردم و بیرونم نرفتم.
بالاخره مدرسه تموم شد و بعد از خدافظی سوجین،،با ماشین رفتم خونه.
ا.ت:سلام اوما
م.ا:سلام دخترم
ا.ت:مامان غذا چی داریم؟
م.ا:دخترم راستش امروز وقت نکردم غذا درست کنم چی میخوری سفارش بدم؟
ا.ت:لازم نیست.... اوما خودم میرم میگیرم. چی دوست داری؟
م.ا:مگه خسته نیستی.
ا.ت:ولی واسه بیرون رفتن هیچوقت خسته نیستم😁😅
م.ا:باشه پس..... (اسم غذا رو خودتون تصور کنید) بگیر.
ا.ت:چشم... من برم حاضر شم.
م.ا:زیاد خوشگل نکنی چشم میخوریا
ا.ت:چشم
خلاصه رفتم لباس پوشیدم و یه آرایش کم رنگ کردم چون خیلی حوصله نداشتم و رفتم بیرون.
ادامه در پارت بعد😘
شرطا برای پارت ۸ :
لایک :۵۰ تا💌♥
کامنت:۸۵ تا📲📨
سوجین ویو:
ا.ت بهم گفت بریم پیاده روی منم نخواستم ناراحتش کنم قبول کردم.
به نزدیکترین پارک مدرسه رفتیم که حدودا نیم ساعت طول کشید تا برسیم.
ا.ت:هوففف...... خسته شدم(نفس نفس)
سوجین:خب خودت گفتی بریم پیاده روی.
ا.ت:آره.... ولی فکر نمیکردم انقدر خسته شم. تو خسته نشدی؟
سوجین :شدم ولی زیاد نه.
ا.ت:حیف شد چون میخواستم برم بستنی بگیرم بخوریم..... حالا که تو خسته نشدی فقط برای خودم میخرم😁🤭(بچه ها سوجین عاشق بستنیه)
سوجین:نه غلط کردم... خیلی خسته شدم😅
ا.ت:پس بزن بریم😂😂😂
خلاصه رفتیم بستنی فروشی بغل پارک و دوتا بستنی بزرگ خریدیم و خوردیم.
سوجین:میگما خیلی خوشمزه ست؟ (منحرف نشین)
ا.ت:چی خیلی خوشمزه ست.... هان؟ (یکم بخندیم) 😂😂🤣🤣
سوجین:زهرمار..... بستنی رو میگم ای منحرف جان😂
ا.ت:تقصیر خودته بد حرف میزنی.... آدم بد منظورتو میگیره😂🤦🏻♀️
سوجین:یاااااا..... باشه حالا.
رفتیم خونه.
فلش بک به سه روز بعد.
ا.ت ویو:
این دو سه روزه خیلی به خودم سخت گرفتم و اصلا استراحت نکردم و بیرونم نرفتم.
بالاخره مدرسه تموم شد و بعد از خدافظی سوجین،،با ماشین رفتم خونه.
ا.ت:سلام اوما
م.ا:سلام دخترم
ا.ت:مامان غذا چی داریم؟
م.ا:دخترم راستش امروز وقت نکردم غذا درست کنم چی میخوری سفارش بدم؟
ا.ت:لازم نیست.... اوما خودم میرم میگیرم. چی دوست داری؟
م.ا:مگه خسته نیستی.
ا.ت:ولی واسه بیرون رفتن هیچوقت خسته نیستم😁😅
م.ا:باشه پس..... (اسم غذا رو خودتون تصور کنید) بگیر.
ا.ت:چشم... من برم حاضر شم.
م.ا:زیاد خوشگل نکنی چشم میخوریا
ا.ت:چشم
خلاصه رفتم لباس پوشیدم و یه آرایش کم رنگ کردم چون خیلی حوصله نداشتم و رفتم بیرون.
ادامه در پارت بعد😘
شرطا برای پارت ۸ :
لایک :۵۰ تا💌♥
کامنت:۸۵ تا📲📨
۱۸.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.