فیک مافیای شب پارت ۸
هعییی شرطا رو نرسوندید ولی برای عیدی تون گذاشتم. 😔😐♥
عید تونم مبارک عسلا.
لطف کنید هر کی داره این فیک رو میخونه ۵ تا کامنت بزاره و لایک فراموش نشه 🥰
پارت ۸:
ا.ت ویو:
آرایش ملایمی کردم ،لباس مناسب پوشیدم و رفتم بیرون که غذا بگیرم.
تو راه گفتم بزار اول برم به سوجین یه سر بزنم بعد برم غذا بگیرم. تو راه خونه سوجین بودم و تقریبا نصفی از راه رو رفته بودم که یه ماشین مدل بالا وایساد و یکی صدام کرد با شنیدن صدا برگشتم سمت ماشین.
ناشناس :ببخشید خانوم
ا.ت:بله؟
ناشناس:شما میدونید (فلان جا ) کجاست؟
ا.ت:بل(میخواستم حرف بزنم که سیاهی مطلق. )
جیمین ویو:
توی اتاقم دراز کشیده بودم که در اتاقم زده شد.
(خب جکسون همون دست راست جیمین)
جکسون:آقا میتونم بیام داخل.
جیمین:بیا
جکسون:آقا دستوری که داده بودین انجام شد کیم ا.ت رو گرفتیم.
جیمین:احسنت...... به خاطر این کارت یه شیرینی عالی پیشم داری. (و ۵۰,۰۰۰دلار بهش داد)
جکسون:ممنون آقا
جیمین :ا.ت رو بیار توی اتاقم.
جکسون:چشم
جیمین :میتونی بری.
حدودا بعد دو ساعت ا.ت به هوش اومد.
ا.ت ویو: بیدار شدم و چشمام رو باز کردم یکمی همه جا تار بود برام، یکم که گذشت به حالت اولیه خودم برگشتم اصلا یادم نمیومد که چیشده، به اتاق یه نگاهی انداختم تم سیاه و دارک بود و خیلی واسم نا آشنا بود.
همینجور که توی ذهن خودم با خودم حرف میزدم صدایی توجه منو به خودش جلب کرد.
جیمین:میبینم که بالاخره بیدار شدی.
ا.ت:چی؟ بازم تو..... ؟
ادامه در پارت بعد لطفا لایک کنید و اگر تونستید کامنت بزارید ♥
عید تونم مبارک عسلا.
لطف کنید هر کی داره این فیک رو میخونه ۵ تا کامنت بزاره و لایک فراموش نشه 🥰
پارت ۸:
ا.ت ویو:
آرایش ملایمی کردم ،لباس مناسب پوشیدم و رفتم بیرون که غذا بگیرم.
تو راه گفتم بزار اول برم به سوجین یه سر بزنم بعد برم غذا بگیرم. تو راه خونه سوجین بودم و تقریبا نصفی از راه رو رفته بودم که یه ماشین مدل بالا وایساد و یکی صدام کرد با شنیدن صدا برگشتم سمت ماشین.
ناشناس :ببخشید خانوم
ا.ت:بله؟
ناشناس:شما میدونید (فلان جا ) کجاست؟
ا.ت:بل(میخواستم حرف بزنم که سیاهی مطلق. )
جیمین ویو:
توی اتاقم دراز کشیده بودم که در اتاقم زده شد.
(خب جکسون همون دست راست جیمین)
جکسون:آقا میتونم بیام داخل.
جیمین:بیا
جکسون:آقا دستوری که داده بودین انجام شد کیم ا.ت رو گرفتیم.
جیمین:احسنت...... به خاطر این کارت یه شیرینی عالی پیشم داری. (و ۵۰,۰۰۰دلار بهش داد)
جکسون:ممنون آقا
جیمین :ا.ت رو بیار توی اتاقم.
جکسون:چشم
جیمین :میتونی بری.
حدودا بعد دو ساعت ا.ت به هوش اومد.
ا.ت ویو: بیدار شدم و چشمام رو باز کردم یکمی همه جا تار بود برام، یکم که گذشت به حالت اولیه خودم برگشتم اصلا یادم نمیومد که چیشده، به اتاق یه نگاهی انداختم تم سیاه و دارک بود و خیلی واسم نا آشنا بود.
همینجور که توی ذهن خودم با خودم حرف میزدم صدایی توجه منو به خودش جلب کرد.
جیمین:میبینم که بالاخره بیدار شدی.
ا.ت:چی؟ بازم تو..... ؟
ادامه در پارت بعد لطفا لایک کنید و اگر تونستید کامنت بزارید ♥
۱۲.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.