سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۳۶
از بغلش دراومدم که سوجین داشت با لبخند بهمون نگاه میکرد بطرفم اومدو بغلم کردو اروم در گوشم گفت
= بالخره تلاشاتون جواب داد مبارکت باشه
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم از بغلش در اومدمو گفتم
.: نخودی من قراره شبیه کی بشه
تهیونگ از پشت سرم گفت
ــ شبیه اونی که بیشتر تلاش کرده
سوجین تک خنده ای کردو گفت
= من دیگه باید برم کوک الاناس که پیداش بشه
سری تکون دادمو تا دم در بدرقش کردم اومدم تو اشپزخونه که تهیونگ بسمتم اومدو لیوان ابی بهم داد ابو سرکشیدم که نزدیک تر اومد تا نفساش بصورتم خورد حالت تهوع خیلی شدیدی گرفتم دستمو جلو دهنم گرفتمو بسمت دسشویی دوییدم تهیونگ سریع اومدو با چهره نگران پرسید
ــ چیشد حالت بده ببرمت دکتر
ابی به سروصورتم زدم و گفتم
.: نه نمیخاد این چیزا عادیه
نفسشو مث اه بیرون فرستادو دستاشو روبه اسمون گرفتو گفت
ــ خدایا حکمتتو شکر ولی فک نمیکنی بی انصافیه این نخودی هنوز نیومده زنمونو ازم گرفته وای به حال وقتی که در بیاد
خندمو قورت دادمو از دسشویی اومدم بیرون دستی به شکم صافم کشیدمو گفتم
.: هنوز نیومدی بابات حسودیش شده میبینی...
#Part۱۳۶
از بغلش دراومدم که سوجین داشت با لبخند بهمون نگاه میکرد بطرفم اومدو بغلم کردو اروم در گوشم گفت
= بالخره تلاشاتون جواب داد مبارکت باشه
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم از بغلش در اومدمو گفتم
.: نخودی من قراره شبیه کی بشه
تهیونگ از پشت سرم گفت
ــ شبیه اونی که بیشتر تلاش کرده
سوجین تک خنده ای کردو گفت
= من دیگه باید برم کوک الاناس که پیداش بشه
سری تکون دادمو تا دم در بدرقش کردم اومدم تو اشپزخونه که تهیونگ بسمتم اومدو لیوان ابی بهم داد ابو سرکشیدم که نزدیک تر اومد تا نفساش بصورتم خورد حالت تهوع خیلی شدیدی گرفتم دستمو جلو دهنم گرفتمو بسمت دسشویی دوییدم تهیونگ سریع اومدو با چهره نگران پرسید
ــ چیشد حالت بده ببرمت دکتر
ابی به سروصورتم زدم و گفتم
.: نه نمیخاد این چیزا عادیه
نفسشو مث اه بیرون فرستادو دستاشو روبه اسمون گرفتو گفت
ــ خدایا حکمتتو شکر ولی فک نمیکنی بی انصافیه این نخودی هنوز نیومده زنمونو ازم گرفته وای به حال وقتی که در بیاد
خندمو قورت دادمو از دسشویی اومدم بیرون دستی به شکم صافم کشیدمو گفتم
.: هنوز نیومدی بابات حسودیش شده میبینی...
۵.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.