سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۳۵
#سه_ماه_بعد_
امروز سوجین اومده بود اینجا راستی الان سه ماه از زندگی مشترکمون میگذره کوک و سوجین یه ماه بعد از ازدواج ما باهم ازدواج کردن و الان یه کوچولو توراه دارن سینی چایی رو روی عسلی گذاشتم و روبه سوجین گفتم
.: عشق خاله داره چیکار میکنه
نفس عمیقی کشیدو گفت
= بخدا پدر پدرشو دراورده بسکه هربار هوس یه جیزی میکنه کوک بیجاره هم باید براش بخره
خنده ای کردمو گفتم
.: هرکی خربزه میخوره پا لرزشم باید وایسه
سوجین چش قره ای بهم رفتو گفت
= تو نمیخای بچه بیاری بیچاره تهیونگ گناه داره بچه میخاد
اهی کشیدمو گفتم
.: داریم سعیمونو...
یهو مغزم جرقه ای زد چند روز ازش گذشته با دستام داشتم میشموردم من باید 12این ماه پریود میشدم ولی نشدم الان 18 ماهه روبه سوجین گفتم
.: سوجین فک کنم دارم مامان میشم
سوجین چشاش چهارتا شد و. گفت
= یعنی چی
درجواب گفتم
.: چند روز گذشته ولی
نذاشت حرفم کامل بشه از جاش بلند شد که گفتم
.: چیشد
= من برم یه بیبی چک بخرم زودی میام از جات تکون نخور
.: دختر مواظب خودت باش
= باشه باشه
از در رفت بیرون یعنی ممکنه نیم ساعتی گذشته بود که سوجین وارد خونه شد سریع بطرفم اومدو گفت
= بدو سریع انجامش بده زود باش
دست پاچه بسمت دسشویی رفتم کارمو انجام دادم منتظر شدم ببینم چجوریه وای خدای من دوتا خط قرمز پرنگ رو بیبی چک افتاد تا در دسشویی باز کردم چهره تهیونگ جلو چشمم ظاهر شد بطرفش رفتم و گفتم
.: تهیونگ قراره یه نخودی به زندگیمون اضافه شه
واکنشی نشون نداد لبو لوچمو اویزون کردمو گفتم
.: خوشحال نشدی
چندبار پشت سر هم پلک زدو انگار تازه دوزاریش افتاده بود یهو بغلم کردو چرخوند رو شونش زدمو گفتم
.: یا بزارتم زمین
سریع کذاشتنم رو زمینو گفت
ــ یعنی.. یعنی.. من دارم بابا میشم.. اره من دارم بابا میشم
سرمو تکون دادم و گفتم
.: اره داریم مامان و بابا میشیم
بوسه ای به پیشونیم زدو گفت
ــ ازت ممنونم ا/ت....
#Part۱۳۵
#سه_ماه_بعد_
امروز سوجین اومده بود اینجا راستی الان سه ماه از زندگی مشترکمون میگذره کوک و سوجین یه ماه بعد از ازدواج ما باهم ازدواج کردن و الان یه کوچولو توراه دارن سینی چایی رو روی عسلی گذاشتم و روبه سوجین گفتم
.: عشق خاله داره چیکار میکنه
نفس عمیقی کشیدو گفت
= بخدا پدر پدرشو دراورده بسکه هربار هوس یه جیزی میکنه کوک بیجاره هم باید براش بخره
خنده ای کردمو گفتم
.: هرکی خربزه میخوره پا لرزشم باید وایسه
سوجین چش قره ای بهم رفتو گفت
= تو نمیخای بچه بیاری بیچاره تهیونگ گناه داره بچه میخاد
اهی کشیدمو گفتم
.: داریم سعیمونو...
یهو مغزم جرقه ای زد چند روز ازش گذشته با دستام داشتم میشموردم من باید 12این ماه پریود میشدم ولی نشدم الان 18 ماهه روبه سوجین گفتم
.: سوجین فک کنم دارم مامان میشم
سوجین چشاش چهارتا شد و. گفت
= یعنی چی
درجواب گفتم
.: چند روز گذشته ولی
نذاشت حرفم کامل بشه از جاش بلند شد که گفتم
.: چیشد
= من برم یه بیبی چک بخرم زودی میام از جات تکون نخور
.: دختر مواظب خودت باش
= باشه باشه
از در رفت بیرون یعنی ممکنه نیم ساعتی گذشته بود که سوجین وارد خونه شد سریع بطرفم اومدو گفت
= بدو سریع انجامش بده زود باش
دست پاچه بسمت دسشویی رفتم کارمو انجام دادم منتظر شدم ببینم چجوریه وای خدای من دوتا خط قرمز پرنگ رو بیبی چک افتاد تا در دسشویی باز کردم چهره تهیونگ جلو چشمم ظاهر شد بطرفش رفتم و گفتم
.: تهیونگ قراره یه نخودی به زندگیمون اضافه شه
واکنشی نشون نداد لبو لوچمو اویزون کردمو گفتم
.: خوشحال نشدی
چندبار پشت سر هم پلک زدو انگار تازه دوزاریش افتاده بود یهو بغلم کردو چرخوند رو شونش زدمو گفتم
.: یا بزارتم زمین
سریع کذاشتنم رو زمینو گفت
ــ یعنی.. یعنی.. من دارم بابا میشم.. اره من دارم بابا میشم
سرمو تکون دادم و گفتم
.: اره داریم مامان و بابا میشیم
بوسه ای به پیشونیم زدو گفت
ــ ازت ممنونم ا/ت....
۷.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.