part²
part²
+سلام....من کیم امیلیا هستم، از آشنایی باهاتون خرسندم و امیدوارم زمان خوبی رو کنار هم بگذرونیم
چهره ی دانش آموزان کلاس در هم پیچیده بود و لطافتی در اون ها دیده نمیشد ! تنها ری اکشنی که از افراد تو کلاس دریافت کرد پچ پچ کردن بود.
شاید روز اول مدرسه از چیزی که فکر میکرد قرار بدتر باشه!
آقای ژاک: بچه ها هنو....
و این صدای با شدت باز و بسته شدن در کلاس بود که حرف آقای ژاک رو تموم نشده گذاشت و توجه دانش آموز ها رو به خود جلب کرد
آقای ژاک: دوباره دوباره دوباره.....دایان تو نمیخوای یکم تغییر کنی؟امسال هم که همون اش و همون کاسه است دختر اگه اینطوری پیش بری امسال رو پیگیری جدی میکنم!* همراه با اخم
دختری که وارد کلاس شده بود راهش رو به سمت نیمکت خالی کنار پنجره کج کرد و در همون حالت با لحجه ی بریتیش غلیظی شروع به صحبت کرد
دایان: آقای ژاک خیلی سخت میگیرین...با نیم ساعت بیشتر بودن تو مدرسه من دکتر نخواهم شد و از شما تقدیری نمیشه* با خنده
آقای ژاک: دختره ی وقیح* اخم
ویو امیلیا
نک خنده ی کوچیکی رو فرم صورتم تاثیر گذاشت اما طولی نکشید که چهره ام رو جمع کردم و بعد از گفتن جمله ی< با اجازه> به اقای ژاک به سمت نیمکت خالی کنار نیمکت دایان حرکت کردم
Break time
بعد از خارج شدن آقای ژاک از کلاس کش و قوسی به بدنم دادم و در نهایت بلند شدم. هندزفری ام رو به همراه گوشیم از داخل کیفم برداشتم. اطراف رو وارسی کوتاه کردم و نگاهم روی دایان که سرش روی میز بود و غرق در خواب بود نشست. به سمتش حرکت کردم و خواستم روی پشتش بزنم که خیلی ناگهانی سرش رو از روی میز برداشت و به پشتی نیمکت تکیه داد
دایان: حتی حرفش رو هم نزن!
چشم هام که متعجب بودنم رو نشون میداد باز تر کردم و منتظر توضیح اضافه شدم.
دایان: منظورم تماس بود...! از تماس فیزیکی بدم میاد
سری تکون دادم و لب تر کردم:+ ببخشید...نمیدونستم فقط میخواستم بیدارت کنم
دایان: هوم مشکلی نیست؟
نگاه دایان به اطراف چرخید و در کمتر از ² ثانیه از جاش بلند شد
دایان: صبحونه....!* با حالتی عجله دار
اتمام ویو امیلیا_ dinning room
امیلیا به این فکر میکرد که واقعا دایان حق داشت هول بشه، این مدرسه خیلی بزرگ بود و تعداد دانش آموز ها هم غیر قابل شمارش...بنابراین ایستادن توی صف غذا جزو طاقت فرسا ترین اتفاق ها به حساب میومد
+باید زودتر قصد تماس بهت رو پیدا میکردم
دایان نگاهی نافذ به دختر مقابلش کرد و زیر لب فوشی نثار شانسش داد
(به نظرتون فیک درباره ی کیه؟)
+سلام....من کیم امیلیا هستم، از آشنایی باهاتون خرسندم و امیدوارم زمان خوبی رو کنار هم بگذرونیم
چهره ی دانش آموزان کلاس در هم پیچیده بود و لطافتی در اون ها دیده نمیشد ! تنها ری اکشنی که از افراد تو کلاس دریافت کرد پچ پچ کردن بود.
شاید روز اول مدرسه از چیزی که فکر میکرد قرار بدتر باشه!
آقای ژاک: بچه ها هنو....
و این صدای با شدت باز و بسته شدن در کلاس بود که حرف آقای ژاک رو تموم نشده گذاشت و توجه دانش آموز ها رو به خود جلب کرد
آقای ژاک: دوباره دوباره دوباره.....دایان تو نمیخوای یکم تغییر کنی؟امسال هم که همون اش و همون کاسه است دختر اگه اینطوری پیش بری امسال رو پیگیری جدی میکنم!* همراه با اخم
دختری که وارد کلاس شده بود راهش رو به سمت نیمکت خالی کنار پنجره کج کرد و در همون حالت با لحجه ی بریتیش غلیظی شروع به صحبت کرد
دایان: آقای ژاک خیلی سخت میگیرین...با نیم ساعت بیشتر بودن تو مدرسه من دکتر نخواهم شد و از شما تقدیری نمیشه* با خنده
آقای ژاک: دختره ی وقیح* اخم
ویو امیلیا
نک خنده ی کوچیکی رو فرم صورتم تاثیر گذاشت اما طولی نکشید که چهره ام رو جمع کردم و بعد از گفتن جمله ی< با اجازه> به اقای ژاک به سمت نیمکت خالی کنار نیمکت دایان حرکت کردم
Break time
بعد از خارج شدن آقای ژاک از کلاس کش و قوسی به بدنم دادم و در نهایت بلند شدم. هندزفری ام رو به همراه گوشیم از داخل کیفم برداشتم. اطراف رو وارسی کوتاه کردم و نگاهم روی دایان که سرش روی میز بود و غرق در خواب بود نشست. به سمتش حرکت کردم و خواستم روی پشتش بزنم که خیلی ناگهانی سرش رو از روی میز برداشت و به پشتی نیمکت تکیه داد
دایان: حتی حرفش رو هم نزن!
چشم هام که متعجب بودنم رو نشون میداد باز تر کردم و منتظر توضیح اضافه شدم.
دایان: منظورم تماس بود...! از تماس فیزیکی بدم میاد
سری تکون دادم و لب تر کردم:+ ببخشید...نمیدونستم فقط میخواستم بیدارت کنم
دایان: هوم مشکلی نیست؟
نگاه دایان به اطراف چرخید و در کمتر از ² ثانیه از جاش بلند شد
دایان: صبحونه....!* با حالتی عجله دار
اتمام ویو امیلیا_ dinning room
امیلیا به این فکر میکرد که واقعا دایان حق داشت هول بشه، این مدرسه خیلی بزرگ بود و تعداد دانش آموز ها هم غیر قابل شمارش...بنابراین ایستادن توی صف غذا جزو طاقت فرسا ترین اتفاق ها به حساب میومد
+باید زودتر قصد تماس بهت رو پیدا میکردم
دایان نگاهی نافذ به دختر مقابلش کرد و زیر لب فوشی نثار شانسش داد
(به نظرتون فیک درباره ی کیه؟)
۱۰.۵k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.