part³
part³
بعد از گذر چند دقیقه بلاخره نوبت دختر بریتیش خوش لهجه شد، بعد از برداشتن سینی غذا قاشق و چنگال منتظر آشپز موند تا براش غذای اصلی رو سرو کنه و بعد بره سراغ مخلفات کنار غذا. هنوز ثانیه ای از متمایل شدن سینی دختر به سمت آشپز نگذشته بود که ناگهان پسری تنه ای به دختر بریتیش زد
دایان: هی جا نز....
امیلیا به اون شخص آشنا چشم دوخت همون پسر عجیبی که صبح باهاش برخورد کرد بود ، نگاهش رو از پسر برداشت و به دایان داد در واقع منتظر بود جواب بی ادبی پسر مقابل رو بده اما در کمال تعجب زمانی که دایان پسر رو دید نگرانی توی چهره اش جوانه زد و سریع از صف خارج شد و جاش رو به پسر داد.
اما اهدا کردن جا تنها مختص به اون پسر نبود، اکیپ پر سر و صدایی وارد سالن غذا خوری شدن و با فریاد زدن اسمی به استقبال پسر رفتن
ویو امیلیا
پس فامیلش جئونه؟ نگاهم زمانی از روی اون پسر که جئون نام داشت برداشته شد که دایان تنه ای بهم زد و آروم لب زد
دایان: برو عقب و بهش نگاه نک...
اما برخورد چندین تن دیگه به من و دایان مکالمه کوتاه بین مون رو قطع کرد
دختری که از لهجه اش مشخص بود ژاپنیه نگاهی از سر تا پا به منانداخت و بعد از در آوردن آدامس درون دهنش و انداختنش رو زمین تک خنده ای کرد و با صدایی نسبتا بلند گفت: نمیخوای گم شی عقب؟
آبرویی بالا انداختم و لبام رو از هم فاصله دادم، اما کاش در اون لحظه به تقلای دایان برای ساکت شدنم گوش میدادم
+ببخشید....؟ یک دلیل بیار که باید برم عقب؟
دختر ژاپنی دوباره خندید و این دفعه با صدایی رساتر لب هاش رو به هم جمبوند: چون من ازت میخوام....حالا گورتو گم کن!تا از اینکه اوخت کنم...
خنده ی دختر و پسر های اکپیشون روح و روانم رو قلقلک میداد. از عصبانیت دو لایه دندان هام روی هم فشردم و نفس عمیقی کشیدم
از کنار اون دختر رد شدم و نگاهی کوتاه به اعضای اکپیشون انداختم.به سمت اولین شخص جا زن و در عین حال بیخیال رفتم،سینی ازش گرفتم،محتویات سینی روی زمین خالی کردم و جدی غریدم: برین ته صف....
در اون لحظه سکوت عجیبی توی سالن ایجاد شد، به آشپز که با حالت عجیبی در حال نگاه کردنم و سر تکون دادن به طرفین بود نگاه کردم. منظورش چی بود؟
اتمام ویو امیلیا
جئون چشم های خمار و بی حسش رو به زمین دوخت و بعد از گذر ثانیه ای نگاهش روی دختر مقابل فرود اومد، پوزخندی زد و به سمتش کمی متمایل شد و در فاصله چند سانتی آروم لب زد:
_.....
بعد از گذر چند دقیقه بلاخره نوبت دختر بریتیش خوش لهجه شد، بعد از برداشتن سینی غذا قاشق و چنگال منتظر آشپز موند تا براش غذای اصلی رو سرو کنه و بعد بره سراغ مخلفات کنار غذا. هنوز ثانیه ای از متمایل شدن سینی دختر به سمت آشپز نگذشته بود که ناگهان پسری تنه ای به دختر بریتیش زد
دایان: هی جا نز....
امیلیا به اون شخص آشنا چشم دوخت همون پسر عجیبی که صبح باهاش برخورد کرد بود ، نگاهش رو از پسر برداشت و به دایان داد در واقع منتظر بود جواب بی ادبی پسر مقابل رو بده اما در کمال تعجب زمانی که دایان پسر رو دید نگرانی توی چهره اش جوانه زد و سریع از صف خارج شد و جاش رو به پسر داد.
اما اهدا کردن جا تنها مختص به اون پسر نبود، اکیپ پر سر و صدایی وارد سالن غذا خوری شدن و با فریاد زدن اسمی به استقبال پسر رفتن
ویو امیلیا
پس فامیلش جئونه؟ نگاهم زمانی از روی اون پسر که جئون نام داشت برداشته شد که دایان تنه ای بهم زد و آروم لب زد
دایان: برو عقب و بهش نگاه نک...
اما برخورد چندین تن دیگه به من و دایان مکالمه کوتاه بین مون رو قطع کرد
دختری که از لهجه اش مشخص بود ژاپنیه نگاهی از سر تا پا به منانداخت و بعد از در آوردن آدامس درون دهنش و انداختنش رو زمین تک خنده ای کرد و با صدایی نسبتا بلند گفت: نمیخوای گم شی عقب؟
آبرویی بالا انداختم و لبام رو از هم فاصله دادم، اما کاش در اون لحظه به تقلای دایان برای ساکت شدنم گوش میدادم
+ببخشید....؟ یک دلیل بیار که باید برم عقب؟
دختر ژاپنی دوباره خندید و این دفعه با صدایی رساتر لب هاش رو به هم جمبوند: چون من ازت میخوام....حالا گورتو گم کن!تا از اینکه اوخت کنم...
خنده ی دختر و پسر های اکپیشون روح و روانم رو قلقلک میداد. از عصبانیت دو لایه دندان هام روی هم فشردم و نفس عمیقی کشیدم
از کنار اون دختر رد شدم و نگاهی کوتاه به اعضای اکپیشون انداختم.به سمت اولین شخص جا زن و در عین حال بیخیال رفتم،سینی ازش گرفتم،محتویات سینی روی زمین خالی کردم و جدی غریدم: برین ته صف....
در اون لحظه سکوت عجیبی توی سالن ایجاد شد، به آشپز که با حالت عجیبی در حال نگاه کردنم و سر تکون دادن به طرفین بود نگاه کردم. منظورش چی بود؟
اتمام ویو امیلیا
جئون چشم های خمار و بی حسش رو به زمین دوخت و بعد از گذر ثانیه ای نگاهش روی دختر مقابل فرود اومد، پوزخندی زد و به سمتش کمی متمایل شد و در فاصله چند سانتی آروم لب زد:
_.....
۶.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.