پارت236
#پارت236
سرشو زیر انداخت: ولی ولی من دوست دارم!
با شنیدن این حرف دلم سوخت ولی خب چه کاری میشه کرد، من و شراره باهم اینده ایی نداریم.
فشاری به دستش دادم : نداشته باش، هیچ وقت منو دوست نداشته باش.
آب دهنشو قورت داد : نمیتونم بخدا من از همون اولم دوست داشتم! ولی تو همش از من دوری میکردی تا اون شب که الکی گفتم حالم خوب نیست و تو منو بردی خونت اون اتفاق افتاد!
کیوان: اتفاقی که نباید میوفتاد...
سرشو برگردوند طرفم دستاشو دو طرف صورتم گذاشت تو چشماش نگاه کردم تو چشمام نگاه کرد:
بیین هر کاری بگی انجام میدم فقط منو پس نزن من دوست دارم کیوان میفهمی ؟! میفهمی وقتی یه دختر بهت میگه دوست دارم یعنی چی ؟!
یعنی اینکه شکستن غرورش براش مهم نیست یعنی هر کاری میکنه که به عشقش ثابت کنه دوستش داره!
غرور برام معنا نداره چون میخوام تو رو نگهدارم میفهمی ؟!
مچ دستاشو گرفتم : من نمیخوام غرورا بشکنه چون ارزشی نداره. من نمیخوام بهت دروغ بگم یا با وعده دروغ نگهت دارم نمیتونم الکی بگم دوست دارم
و بازیچت بدم درک کن. بذار راهمون جدا شده !
پوزخندی زد : باشه هر طور تو بخوای!
بلند شد و با قدمای بلند از اتاق خارج شد همزمان با اون غریبی هم وارد اتاق شد عصبی دستی تو
موهام کشیدم و روبه غریبی گفتم: چیزی میخوای ؟!
غریبی که متعجب به رفتن شراره نگاه میکرد با صدام به خودش اومد در رو بست و گفت :
بله.. خب آقای احتشام گفتند اینا رو تا عصر بهشون تحویل بدید .
بلند شدم و مبلا رو دور زدم، پرونده ها طرفم گرفت از دستش گرفتم رفتم سمت میزم رو پشت میزم نشستم..
کیوان: اوکی میتونی بری!
سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون... خسته به پرونده های رو میز نگاه کردم حوصله شونو نداشتم ولی چه میشه کرد!
سرشو زیر انداخت: ولی ولی من دوست دارم!
با شنیدن این حرف دلم سوخت ولی خب چه کاری میشه کرد، من و شراره باهم اینده ایی نداریم.
فشاری به دستش دادم : نداشته باش، هیچ وقت منو دوست نداشته باش.
آب دهنشو قورت داد : نمیتونم بخدا من از همون اولم دوست داشتم! ولی تو همش از من دوری میکردی تا اون شب که الکی گفتم حالم خوب نیست و تو منو بردی خونت اون اتفاق افتاد!
کیوان: اتفاقی که نباید میوفتاد...
سرشو برگردوند طرفم دستاشو دو طرف صورتم گذاشت تو چشماش نگاه کردم تو چشمام نگاه کرد:
بیین هر کاری بگی انجام میدم فقط منو پس نزن من دوست دارم کیوان میفهمی ؟! میفهمی وقتی یه دختر بهت میگه دوست دارم یعنی چی ؟!
یعنی اینکه شکستن غرورش براش مهم نیست یعنی هر کاری میکنه که به عشقش ثابت کنه دوستش داره!
غرور برام معنا نداره چون میخوام تو رو نگهدارم میفهمی ؟!
مچ دستاشو گرفتم : من نمیخوام غرورا بشکنه چون ارزشی نداره. من نمیخوام بهت دروغ بگم یا با وعده دروغ نگهت دارم نمیتونم الکی بگم دوست دارم
و بازیچت بدم درک کن. بذار راهمون جدا شده !
پوزخندی زد : باشه هر طور تو بخوای!
بلند شد و با قدمای بلند از اتاق خارج شد همزمان با اون غریبی هم وارد اتاق شد عصبی دستی تو
موهام کشیدم و روبه غریبی گفتم: چیزی میخوای ؟!
غریبی که متعجب به رفتن شراره نگاه میکرد با صدام به خودش اومد در رو بست و گفت :
بله.. خب آقای احتشام گفتند اینا رو تا عصر بهشون تحویل بدید .
بلند شدم و مبلا رو دور زدم، پرونده ها طرفم گرفت از دستش گرفتم رفتم سمت میزم رو پشت میزم نشستم..
کیوان: اوکی میتونی بری!
سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون... خسته به پرونده های رو میز نگاه کردم حوصله شونو نداشتم ولی چه میشه کرد!
۵.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.