پارت238
#پارت238
و گفتم: خودتو ناراحت نکن اون الان حالش خوبه !
پوزخندی زد :تا وقتی که انتقام بچه مونو نگرفتم اون حالش خوب نمیشه ...
مشکوک پرسیدم : یعنی ؟!
بدون اینکه جوابمو بده راه افتاد سمت خروجی قبرستون داد زدم :
آرسام کار اشتباهی نکنی تینا راضی نیست...
بدون اینکه جوابمو بده قدماشو تند تر کرد و ازم دور شد پوفی کشیدم بعد از اینکه با تیتا خدافطی کردم از قبرستون بیرون اومدم که ...
(آرسام)
سوار ماشین شدم و روندم سمت خونه خاله اینا .... جلو خونه ویلاییشون زدم رو ترمز از ماشین پیدا شدم
زنگ در رو فشرودم سرایدارشون اومد در رو باز کرد بدون اینکه چیزی بگم وارد خونه شدم
از حیاط بزرگشون رد شدم جلو عمارت وایستادم و محکم به در کوبیدم در باز شد و چهره نگران خدمتکارشون تو چارچوب نمیان !!
آرسام: نازیلا کجاست ؟!
با ترس گفت: تو اتاقشون!
از جلو دو کنار رفتم وارد خونه شدم و از پله های مارپیچشون بالا رفتم و جلو اتافش وایستادم و به شدت در رو باز کردم !
با دیدن ناریلا که با به تاپ و شلوارک رو تخت داراز کشیده بود عصبی طرفش رفتم...
از جاش بلند شد و با ترس گفت:
چی شده ؟!
پوزخندی زدم : تو روانی بچه مو کشتی و منم امروز تو رو میکشم و...
(مهسا)
متعجب به گوشی تو دستم نگاه کردم یعنی چی خدا من درست میبینم ؟! نه نه این امکان نداره ولی ...
و گفتم: خودتو ناراحت نکن اون الان حالش خوبه !
پوزخندی زد :تا وقتی که انتقام بچه مونو نگرفتم اون حالش خوب نمیشه ...
مشکوک پرسیدم : یعنی ؟!
بدون اینکه جوابمو بده راه افتاد سمت خروجی قبرستون داد زدم :
آرسام کار اشتباهی نکنی تینا راضی نیست...
بدون اینکه جوابمو بده قدماشو تند تر کرد و ازم دور شد پوفی کشیدم بعد از اینکه با تیتا خدافطی کردم از قبرستون بیرون اومدم که ...
(آرسام)
سوار ماشین شدم و روندم سمت خونه خاله اینا .... جلو خونه ویلاییشون زدم رو ترمز از ماشین پیدا شدم
زنگ در رو فشرودم سرایدارشون اومد در رو باز کرد بدون اینکه چیزی بگم وارد خونه شدم
از حیاط بزرگشون رد شدم جلو عمارت وایستادم و محکم به در کوبیدم در باز شد و چهره نگران خدمتکارشون تو چارچوب نمیان !!
آرسام: نازیلا کجاست ؟!
با ترس گفت: تو اتاقشون!
از جلو دو کنار رفتم وارد خونه شدم و از پله های مارپیچشون بالا رفتم و جلو اتافش وایستادم و به شدت در رو باز کردم !
با دیدن ناریلا که با به تاپ و شلوارک رو تخت داراز کشیده بود عصبی طرفش رفتم...
از جاش بلند شد و با ترس گفت:
چی شده ؟!
پوزخندی زدم : تو روانی بچه مو کشتی و منم امروز تو رو میکشم و...
(مهسا)
متعجب به گوشی تو دستم نگاه کردم یعنی چی خدا من درست میبینم ؟! نه نه این امکان نداره ولی ...
۱۵.۵k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.