پارت234
#پارت234
برگشت سمتم : یعنی چی ؟! موضوع چیه ؟!
ابرویی بالا انداختم : خودمم نمیدونم، اومدم از تو بپرسم !
حسام : خوابتو برام تعریف کن !
مهسا : نمیخوام بازم گذشته یادآوری شه ولی اینو بدون تو خوابم به جز تو و یاشار شخص سومی هم بود !!
دستی به گوشه لبش کشید : خیالاتی شدی چون فقط من و یاشار بودیم !!
مهسا : پس خواب من چی ؟!
حسام : فراموشش کن روز خوش !
عصبی گفتم : یعنی چی ها ؟ اگه واقعا شخص سومی باشه من چیکار کنم از کجا پیدا کنم ؟! چرا حقیقت رو بهم نمیگی ؟!
پوزخندی زد بدون اینکه برگرده طرفم گفت :
حقیقتی وجودی نداره !! تو فکرش نرو ...
و با قدمای محکم ازم دور شد ، دستامو بغل کردم و حرصی به رفتنش نگاه کردم مطمئنم حقیقت رو نمیگه !! مطمئنم ...
میخواستم از پارک برم بیرون که یادم اومد آرش با اینا دوسته و قبلا با اینا بوده ... سرجام وایستادم
دستی به روسریم کشیدم اگه آرش ...
حتی اجازه ندادم به خودم این فکر رو کنم نه نه آرش اینجوری نیست ،آرش مردتر از این حرفاست
هیچ وقت چنبن کاری نمیکنه مطمئنم !!
یکی کوبیدم تو سر خودم : خفه شو مهسا خفه !! خودتم میدونی آرش چنین آدمی نیست پس لال شو ...
باهاشون دوسته درست ولی دلیل نمیشه که مثله اونا اشغال باشه !!
سرمو تکون دادم و از این فکرای مضخرف بیام بیرون ! خودمم از فکری که تو ذهنم خطور کرده بود در تعجب بودم ...
برگشت سمتم : یعنی چی ؟! موضوع چیه ؟!
ابرویی بالا انداختم : خودمم نمیدونم، اومدم از تو بپرسم !
حسام : خوابتو برام تعریف کن !
مهسا : نمیخوام بازم گذشته یادآوری شه ولی اینو بدون تو خوابم به جز تو و یاشار شخص سومی هم بود !!
دستی به گوشه لبش کشید : خیالاتی شدی چون فقط من و یاشار بودیم !!
مهسا : پس خواب من چی ؟!
حسام : فراموشش کن روز خوش !
عصبی گفتم : یعنی چی ها ؟ اگه واقعا شخص سومی باشه من چیکار کنم از کجا پیدا کنم ؟! چرا حقیقت رو بهم نمیگی ؟!
پوزخندی زد بدون اینکه برگرده طرفم گفت :
حقیقتی وجودی نداره !! تو فکرش نرو ...
و با قدمای محکم ازم دور شد ، دستامو بغل کردم و حرصی به رفتنش نگاه کردم مطمئنم حقیقت رو نمیگه !! مطمئنم ...
میخواستم از پارک برم بیرون که یادم اومد آرش با اینا دوسته و قبلا با اینا بوده ... سرجام وایستادم
دستی به روسریم کشیدم اگه آرش ...
حتی اجازه ندادم به خودم این فکر رو کنم نه نه آرش اینجوری نیست ،آرش مردتر از این حرفاست
هیچ وقت چنبن کاری نمیکنه مطمئنم !!
یکی کوبیدم تو سر خودم : خفه شو مهسا خفه !! خودتم میدونی آرش چنین آدمی نیست پس لال شو ...
باهاشون دوسته درست ولی دلیل نمیشه که مثله اونا اشغال باشه !!
سرمو تکون دادم و از این فکرای مضخرف بیام بیرون ! خودمم از فکری که تو ذهنم خطور کرده بود در تعجب بودم ...
۳.۲k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.