p
p...4۲
لینگ هه شوکای گزاشت رو تخت خیلی وضعیتش بد بود خون زیادی از دست داده بود
لینگ هه..زود باشید طبیب خبر کنید
دلربا..الان چیکار کنیم چی میشه
لینگ هه..نمیدونم بس کن
طبیب رسید و گفت برید بیذون لینگ هه و دلربا اومدن بیرون لیژان بیرون نشسته بود و با اومدن دلربا و لینگ هه پا شد و گفت
لیژان..حالش چطوره
دلربا..هنوز بی هوشه
لینگه دور وایستاده بود و معلوم بود خیلی نگرانش بود لیژان رفت پیشش و گفت
لیژان..نگران نباش حالش خوب میشه
لینگ هه..نگران نیستم
لیژان..کلا معلوم خیلی برادرت برات مهمه
لینگ هه..نیستتت بزار تنها باشم ..(با داد)
بعدشم رفت
دلربا..معلومه ک براش مهمه اونا قبلانا خیلی صمیمی بودن
لیژان..تو از کجا میدونی اصلا تو کی هستی ؟
دلربا..خب چون شاهد تمام ماجرا بودم خب ماجرا از اونجا شروع میشه ک ....
ما وقتی بچه بوذیم س تایی باهم دوست بودیم همیشه از قصر فرار میکردیم و میرفتیم نمایش های خیابانیو میدیدیم لینگ هه همیشه هوامونو داشت چون بزرگ تر بود خیلی باهم خوب بودیم تا اینکه بزرگ تر شدیم و سوکای بهم حس پیدا کرد راستش منم عاشقش شدم و پدر شوکای متوجه شد و ب لینگ هه گفت باید منو بکشه و اگه اینکارو بکنه بعد اونو جا نشینه خودش میکنه لینگ هه برای اینکه مبارز خوبی نبود میخاست منو با سم بکشه اون شب اشتباهی سمو شوکای خورد و بعد هزار زحمت تونستم پادزهرو دیدا کنم و ی مدت تحقیق متوجه شدیم کاره لینگ هه هست بعد اون دیگه میانه این دوبرادر خوب نشد پادشاه ک دید لینگ هه شکست خورد خودش شوکایو طلسم کرد وکاری کرد شوکای بهم اسیب بزنه شوکای منو با شمشیرش زد و همه فک کردن من مردم وقتی شوکلی ب خودش اومد بزور بردنش بعد ی مدت لینگ هه رفت پیش پدرش ک تا ب فولی ک داده عمل کنه و لینگ هه رو جانشین خودش بکنه ولی پادشاه بهش گفت تو شکست خوردی پس تو جانشین من نمیشی و بعد شوکایو جانشین خودش کرد و با اینکارش لینگ هه دوبرابر خشمگین شد و چند بار خاست شوکایو بکشه ....
لیژان..اووو پس فک نمیکردم این دوتا همچین گزشته ای داشته باشن ی سوال کی تورو نجات داد ؟
دلربا..یکی از اشناهای مادرم
لیژان..رابطط با ژان چیه؟
دلربا.. اتفاقی همدیگرو دیدیم
لیژان..تو اتاق ییبو چیکار داشتی؟
دلربا..فعلا بیخیال اینا مهم نیست الان مهم ایننه سوکای خوب بشه
لینگ هه شوکای گزاشت رو تخت خیلی وضعیتش بد بود خون زیادی از دست داده بود
لینگ هه..زود باشید طبیب خبر کنید
دلربا..الان چیکار کنیم چی میشه
لینگ هه..نمیدونم بس کن
طبیب رسید و گفت برید بیذون لینگ هه و دلربا اومدن بیرون لیژان بیرون نشسته بود و با اومدن دلربا و لینگ هه پا شد و گفت
لیژان..حالش چطوره
دلربا..هنوز بی هوشه
لینگه دور وایستاده بود و معلوم بود خیلی نگرانش بود لیژان رفت پیشش و گفت
لیژان..نگران نباش حالش خوب میشه
لینگ هه..نگران نیستم
لیژان..کلا معلوم خیلی برادرت برات مهمه
لینگ هه..نیستتت بزار تنها باشم ..(با داد)
بعدشم رفت
دلربا..معلومه ک براش مهمه اونا قبلانا خیلی صمیمی بودن
لیژان..تو از کجا میدونی اصلا تو کی هستی ؟
دلربا..خب چون شاهد تمام ماجرا بودم خب ماجرا از اونجا شروع میشه ک ....
ما وقتی بچه بوذیم س تایی باهم دوست بودیم همیشه از قصر فرار میکردیم و میرفتیم نمایش های خیابانیو میدیدیم لینگ هه همیشه هوامونو داشت چون بزرگ تر بود خیلی باهم خوب بودیم تا اینکه بزرگ تر شدیم و سوکای بهم حس پیدا کرد راستش منم عاشقش شدم و پدر شوکای متوجه شد و ب لینگ هه گفت باید منو بکشه و اگه اینکارو بکنه بعد اونو جا نشینه خودش میکنه لینگ هه برای اینکه مبارز خوبی نبود میخاست منو با سم بکشه اون شب اشتباهی سمو شوکای خورد و بعد هزار زحمت تونستم پادزهرو دیدا کنم و ی مدت تحقیق متوجه شدیم کاره لینگ هه هست بعد اون دیگه میانه این دوبرادر خوب نشد پادشاه ک دید لینگ هه شکست خورد خودش شوکایو طلسم کرد وکاری کرد شوکای بهم اسیب بزنه شوکای منو با شمشیرش زد و همه فک کردن من مردم وقتی شوکلی ب خودش اومد بزور بردنش بعد ی مدت لینگ هه رفت پیش پدرش ک تا ب فولی ک داده عمل کنه و لینگ هه رو جانشین خودش بکنه ولی پادشاه بهش گفت تو شکست خوردی پس تو جانشین من نمیشی و بعد شوکایو جانشین خودش کرد و با اینکارش لینگ هه دوبرابر خشمگین شد و چند بار خاست شوکایو بکشه ....
لیژان..اووو پس فک نمیکردم این دوتا همچین گزشته ای داشته باشن ی سوال کی تورو نجات داد ؟
دلربا..یکی از اشناهای مادرم
لیژان..رابطط با ژان چیه؟
دلربا.. اتفاقی همدیگرو دیدیم
لیژان..تو اتاق ییبو چیکار داشتی؟
دلربا..فعلا بیخیال اینا مهم نیست الان مهم ایننه سوکای خوب بشه
- ۱.۱k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط