Part
Part ⁴⁶
ا.ت:
صدا مدام تکرار میشد..نمیدونستم چیکار کنم..هیچی به ذهنم نمیرسید..اولین چیزی که ذهنم رسید این بود که به تهیونگ زنگ بزنم..
هرچی شمارشو میگرفتم جواب نمیداد..تسلیم شدم و بهش پیام دادم که یه اتفاقی داره توی خونه میوفته..گوشی رو گذاشتم و کمی فکر کردم باید یه چیز تیز بردارم شاید بدردم خورد..اروم سمت در رفتم و بیصدا بازش کردم..قبل از خارج شدنم یک قیچی بلند برداشتم که نوکش واقعا تیز بود..در رو باز کردم و رفتم بیرون..دقت کردم ببینم منبع صدا از کجا میاد که دوباره همون صدا اومد..از نزدیکی صدا فهمیدم توی همین طبقه هستش..دوباره همون صدا..بیشتر دقت کردم و احساس کردم از اتاق کار تهیونگ میاد..نفس عمیق کشیدم و اروم و پاورچین پاورچین از کنار دیوار رفتم سمت اتاق کار تهیونگ..گوشمو روی در چسبوندم فهمیدم که صدا از همینجا میاد..قلبم به شدت تند میزد..صدا دوباره تکرار شد..خیلی بلند بود انگار چندتا چیزی رو با هم مینداختی زمین و میگفت بوم..خودمو اروم کردم و به در اتاق کمی نزدیکتر شدم و دستمو گذاشتم روی دست گیره در و بیصدا و خیلی اروم یکمی ازشو باز کردم..و سعی کردم چیزی از بین در ببینم..با چیزی که دیدم چشمام از تعجب و شوک گرد شد.. یه نفر توی اتاق بود و داشت تمام کتاب هایی که توی کمد بودن رو میریخت پایین..و خیلی باعجله این کارو میکرد و انگار داشت دنبال چیز مهمی میگذشت..لحظه ای برگشت و چهرشو دیدم..باورم نمیشد..اون اِنا بود و داشت دنبال چیزی میگشت..کمی که بهش دقت کردم دیدم سرتاپا مشکی پوشیده..با چیزی که به ذهنم اومد دستمو گذاشتم روی دهنم تا صدام در نیاد..اِنا اومده بود دزدی..
بعد از کلی زیر رو کردن کل اتاق یه یکی از کتاب هارو کشید که تمام کتابخونه پشت میز کار تهیونگ از وسط جدا شد و یه اتاق مخفی پشت کتاب خونه بود..انا با بازشدن اون اتاق مخفی خنده ای کرد و وارد اتاق مخفی شد..وقتی وارد اتاق شد منم در رو اروم باز کردم و وارد اتاق شدم و اروم و بیصدا و جوری که نبینه کنار کتابخونه قایم شدم..همه ی وسایل اتاق مخفی رو بهم ریخت تا اخر رسید به یه گاوصندوق مخفی که پشت قاب عکس روی دیوار بود..کاغذی از توی جیبش دراورد و نگاهش کرد و نگاه گاوصندوق کرد و یه رمزی رو زد اما باز نشد..اروم رفتم پشتش یک باره دیگه رمز رو زد و ایندفعه باز شد و چندتا برگه که توی اون بود رو برداشت قبل از اینکه برگرده قیچی که دستم بود رو بردم جلو و گذاشتم زیر گلوش و فشار دادم
ا.ت:اینجا چی میخوایی؟
انا که انگار هم ترسیده بود از حضور من هم تعجب کرده بود با تته پته گفت
انا:تو...اینجا چیکار....میکنی..
پوزخندی زدم گفتم
ا.ت:بهتره یکی اینو زد خودت بپرسه
و قیچی رو بیشتر زیر گلوش فشار داد
ا.ت:گفتم بگو اینجا چی میخوایی..
ادامه دارد🍷
حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت:
صدا مدام تکرار میشد..نمیدونستم چیکار کنم..هیچی به ذهنم نمیرسید..اولین چیزی که ذهنم رسید این بود که به تهیونگ زنگ بزنم..
هرچی شمارشو میگرفتم جواب نمیداد..تسلیم شدم و بهش پیام دادم که یه اتفاقی داره توی خونه میوفته..گوشی رو گذاشتم و کمی فکر کردم باید یه چیز تیز بردارم شاید بدردم خورد..اروم سمت در رفتم و بیصدا بازش کردم..قبل از خارج شدنم یک قیچی بلند برداشتم که نوکش واقعا تیز بود..در رو باز کردم و رفتم بیرون..دقت کردم ببینم منبع صدا از کجا میاد که دوباره همون صدا اومد..از نزدیکی صدا فهمیدم توی همین طبقه هستش..دوباره همون صدا..بیشتر دقت کردم و احساس کردم از اتاق کار تهیونگ میاد..نفس عمیق کشیدم و اروم و پاورچین پاورچین از کنار دیوار رفتم سمت اتاق کار تهیونگ..گوشمو روی در چسبوندم فهمیدم که صدا از همینجا میاد..قلبم به شدت تند میزد..صدا دوباره تکرار شد..خیلی بلند بود انگار چندتا چیزی رو با هم مینداختی زمین و میگفت بوم..خودمو اروم کردم و به در اتاق کمی نزدیکتر شدم و دستمو گذاشتم روی دست گیره در و بیصدا و خیلی اروم یکمی ازشو باز کردم..و سعی کردم چیزی از بین در ببینم..با چیزی که دیدم چشمام از تعجب و شوک گرد شد.. یه نفر توی اتاق بود و داشت تمام کتاب هایی که توی کمد بودن رو میریخت پایین..و خیلی باعجله این کارو میکرد و انگار داشت دنبال چیز مهمی میگذشت..لحظه ای برگشت و چهرشو دیدم..باورم نمیشد..اون اِنا بود و داشت دنبال چیزی میگشت..کمی که بهش دقت کردم دیدم سرتاپا مشکی پوشیده..با چیزی که به ذهنم اومد دستمو گذاشتم روی دهنم تا صدام در نیاد..اِنا اومده بود دزدی..
بعد از کلی زیر رو کردن کل اتاق یه یکی از کتاب هارو کشید که تمام کتابخونه پشت میز کار تهیونگ از وسط جدا شد و یه اتاق مخفی پشت کتاب خونه بود..انا با بازشدن اون اتاق مخفی خنده ای کرد و وارد اتاق مخفی شد..وقتی وارد اتاق شد منم در رو اروم باز کردم و وارد اتاق شدم و اروم و بیصدا و جوری که نبینه کنار کتابخونه قایم شدم..همه ی وسایل اتاق مخفی رو بهم ریخت تا اخر رسید به یه گاوصندوق مخفی که پشت قاب عکس روی دیوار بود..کاغذی از توی جیبش دراورد و نگاهش کرد و نگاه گاوصندوق کرد و یه رمزی رو زد اما باز نشد..اروم رفتم پشتش یک باره دیگه رمز رو زد و ایندفعه باز شد و چندتا برگه که توی اون بود رو برداشت قبل از اینکه برگرده قیچی که دستم بود رو بردم جلو و گذاشتم زیر گلوش و فشار دادم
ا.ت:اینجا چی میخوایی؟
انا که انگار هم ترسیده بود از حضور من هم تعجب کرده بود با تته پته گفت
انا:تو...اینجا چیکار....میکنی..
پوزخندی زدم گفتم
ا.ت:بهتره یکی اینو زد خودت بپرسه
و قیچی رو بیشتر زیر گلوش فشار داد
ا.ت:گفتم بگو اینجا چی میخوایی..
ادامه دارد🍷
حمایت فراموش نشه🍷
- ۶.۷k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط