part(22)🫂🖇🩺💊
part(22)🫂🖇🩺💊
...
گفت:اینجوری فایده نداره وایسا بازن کنم اونجوری بیشتر حال میده
وودوک دست و پای کوک و باز کرد و بهش فرصت نداد کاری کنه که با ی ضربه کوک تو خودش جمع شد کوک:اخخخخ
وودوک:این تازه اولشه هنو کلی کار باهات دارم
بعد نیم ساعت :/
وودوک اونقدر کوک و زده بود که حتی خودشم خسته شده بود زنجیرو انداخت ی گوشه و رو به کوک اومد:
بنظرن عشقت نگرانت نشده .. چون هنوز بهت زنگ نزده داشت حرف میزد کا گوشی کوک زنگ خورد ولی گوشیش دست وودوک بود و اون جواب داد
وودوک:چه حلال زاده هم لامصب
مکالمه:/
بورا:الو کوک؟؟
وودوک:بله بگو
بورا:گوشی کوک دست چیکار میکنه؟؟
وودوک:به خودنو اون مربوطه
بورا:گوشی و بده به کوک
وودوک:هر حرفی داری و به خودم بگو
بورا:گفتم گوشیو بده به کوک
وودوک گوشی و داد به کوک
ی
بورا:الو کوککک؟کجایی؟؟
کوک:ب..بو..را
بورا:ک..کوک چشده؟؟
کوک:به حرف این ادم گوش نده حالا هر چی که بعدا گفت
بورا:کوک کجایی چرا؟؟
وودوک :دیگه داری زیادب حرف میزنی و گوشیو گرفت
وودوک:اگه عشقتو میخوای باید کاری که میگم و انجام بدی و گوشیو قط کردو ی عکس از کوک برای بورد فرستاد
بورا ویو:/
رسیدم خونه گفتم حتما کوک هم رفته خونه که گوشیم زنگ خورد جواب دادم
بورا:بله؟؟
شوگا:الو بورا کوک پیشته؟؟
بورا:ن قرار بود بیاد خوابگاه نیومده؟؟
شوگا:ن نیومده نگرانشم اگه کسی ببینتش براش بد میشه
بورا:وایسا بهش زنگ بزنم
پایان مکالمه:/(بعدش همون حرفا با وودوک)
بعداین حرفش وودوک قط کرد و ی عکس برام فرستاد ا..اون کوک بود ن نه نباید اونطوری میشد سری دوباره زنگ زدم بهش
بورا:اشغال عوضی چرا...
وودوک:هع چیشد از اینکا عشقت داره عذاب میکشه ناراحتی؟؟
بورا:بخدا اگه چیزیش بشه گن میدونم و تو
وودوک:مثلا میخوای چیکار کنی؟اگه زنده میخوایش بیا به این ادرسی که میگم ولی ن با پلیس..خدافظ*قط کرد*
خیلی نگران بودم اگه بلایی سر کوک میاود من خودمو نمیبخشیدم
راه افتادم به سمت اون ادرسی که فرستاده بود ی خونه متروکه خیلی بزرگ بود بیشتر شبیا به خونه جن و ارواح بود
وارد خونه شدم که دونفر جلومو گرفتن
نفر ۱:بله اینحا کاری داشتید؟؟
بورا:با وودوک کار دارم
نفر ۲ هماهنگ کرد و بورا برد پیش وودوک و کوک
بورا:/منو بردن به جایی که وودوک بود
وارد اتاق که شدم منو انداختن تو و در و بستن مستقیم رفتم که دیدم کوک افتاده زمین
بورا:ک..کوک *بغض*
کوک:چ..چرا..اوم..اومدی*مثلا نمیتونه خوب حرف بزنه*
بورا:چرا اینطوری شدی؟؟*گریه*
کوک:گریه.. نکن عروسکم من ..خوبم ا..از اینجا ب..برو نمون اینجا..ا..اون تورو....
که وودوک اومد
وودوک:بهههه خانم بورا بالاخره اومدی
بورا:چرا اینکارو میکنی عوضی؟؟*داد و گریه*
...
...
گفت:اینجوری فایده نداره وایسا بازن کنم اونجوری بیشتر حال میده
وودوک دست و پای کوک و باز کرد و بهش فرصت نداد کاری کنه که با ی ضربه کوک تو خودش جمع شد کوک:اخخخخ
وودوک:این تازه اولشه هنو کلی کار باهات دارم
بعد نیم ساعت :/
وودوک اونقدر کوک و زده بود که حتی خودشم خسته شده بود زنجیرو انداخت ی گوشه و رو به کوک اومد:
بنظرن عشقت نگرانت نشده .. چون هنوز بهت زنگ نزده داشت حرف میزد کا گوشی کوک زنگ خورد ولی گوشیش دست وودوک بود و اون جواب داد
وودوک:چه حلال زاده هم لامصب
مکالمه:/
بورا:الو کوک؟؟
وودوک:بله بگو
بورا:گوشی کوک دست چیکار میکنه؟؟
وودوک:به خودنو اون مربوطه
بورا:گوشی و بده به کوک
وودوک:هر حرفی داری و به خودم بگو
بورا:گفتم گوشیو بده به کوک
وودوک گوشی و داد به کوک
ی
بورا:الو کوککک؟کجایی؟؟
کوک:ب..بو..را
بورا:ک..کوک چشده؟؟
کوک:به حرف این ادم گوش نده حالا هر چی که بعدا گفت
بورا:کوک کجایی چرا؟؟
وودوک :دیگه داری زیادب حرف میزنی و گوشیو گرفت
وودوک:اگه عشقتو میخوای باید کاری که میگم و انجام بدی و گوشیو قط کردو ی عکس از کوک برای بورد فرستاد
بورا ویو:/
رسیدم خونه گفتم حتما کوک هم رفته خونه که گوشیم زنگ خورد جواب دادم
بورا:بله؟؟
شوگا:الو بورا کوک پیشته؟؟
بورا:ن قرار بود بیاد خوابگاه نیومده؟؟
شوگا:ن نیومده نگرانشم اگه کسی ببینتش براش بد میشه
بورا:وایسا بهش زنگ بزنم
پایان مکالمه:/(بعدش همون حرفا با وودوک)
بعداین حرفش وودوک قط کرد و ی عکس برام فرستاد ا..اون کوک بود ن نه نباید اونطوری میشد سری دوباره زنگ زدم بهش
بورا:اشغال عوضی چرا...
وودوک:هع چیشد از اینکا عشقت داره عذاب میکشه ناراحتی؟؟
بورا:بخدا اگه چیزیش بشه گن میدونم و تو
وودوک:مثلا میخوای چیکار کنی؟اگه زنده میخوایش بیا به این ادرسی که میگم ولی ن با پلیس..خدافظ*قط کرد*
خیلی نگران بودم اگه بلایی سر کوک میاود من خودمو نمیبخشیدم
راه افتادم به سمت اون ادرسی که فرستاده بود ی خونه متروکه خیلی بزرگ بود بیشتر شبیا به خونه جن و ارواح بود
وارد خونه شدم که دونفر جلومو گرفتن
نفر ۱:بله اینحا کاری داشتید؟؟
بورا:با وودوک کار دارم
نفر ۲ هماهنگ کرد و بورا برد پیش وودوک و کوک
بورا:/منو بردن به جایی که وودوک بود
وارد اتاق که شدم منو انداختن تو و در و بستن مستقیم رفتم که دیدم کوک افتاده زمین
بورا:ک..کوک *بغض*
کوک:چ..چرا..اوم..اومدی*مثلا نمیتونه خوب حرف بزنه*
بورا:چرا اینطوری شدی؟؟*گریه*
کوک:گریه.. نکن عروسکم من ..خوبم ا..از اینجا ب..برو نمون اینجا..ا..اون تورو....
که وودوک اومد
وودوک:بهههه خانم بورا بالاخره اومدی
بورا:چرا اینکارو میکنی عوضی؟؟*داد و گریه*
...
۶۴.۹k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.