paet (22) 🫂🖇🩺💊
paet (22) 🫂🖇🩺💊
بورا:چرا اینکارو میکنی عوضی؟؟*داد و گریه*
...
وودوک:من هرکاری میخوام میکنم
بورا:بخدا باهات ازدواج میکنم هر کاری بگی میکنم فقط با اون کاری نداشته باش
وودوک:دیگه دیر شده .. وقتی من چیزی و به دست نیارم نمیزارم کس دیگه ای هم به دستش بیاره
کوک:کور خوندی به قول قودت منم هر چی بهوام و به دست میارم
وودوک:عوضی *داد*من نمیزارم
وودوک دوباره شرو کرد به زدن کوک کوک دیگه جونی براش نمونده بود
بورا ی چوب بزرگ یک متر دورتر از خودش دید بیصدا به سمت چوب حرکت کرد و اونو برداشت و رفت به سمت وودوک و با یضربه اونو بیاوش کرد
بورا:ک..کوک بیدار شو باید بریم
کوک:نمیتونم بلند بشم
بورا:سعیتو بکن زود بریم از اینجا
بورا به کوک کمک کرد و اونو خوست بیاره بیرون که یاد اون دو نفر افتاد
بورا:وایسا
کوک:چیشده؟؟
بورا:دو نفر اون بیرونن چیکار کنیم؟؟
کوک نمیدونم فقط باید سری فرار کنیم
بورا: میتونی؟؟
کوک:سعیمو میکنم
بورا و کوک سری پا تند کردن و تا خواستن فرار کنن اون دونفر دیدنشون
نفر ۱:فرار کردن بدووووو
نفر ۲:بدو بریم
کوک و بورام سریع تر رفتن و کوک افتاد
بورا:کوک بدو
کوک:نمی..تو..نم*نفس نفس*
بورا:ول..ی با..ی..د.. بر..یم نگاه کن
کوک:چیو؟؟
بورا:سوییچ ماشینش وقتی داشتیم میومدیم برش داشتم
کوک:زنگی..ها هه..هه..هه..*نفس نفس میزنه*
بورا:بدو ماشینا اونجان
تا قبل از اینکه اون دو تا غول تشن برسن بورا و کوک سوار ماشین شدن و سری از اونجا دور شدن
بورا:حالا کجا بریم؟؟
کوک:اداره پلیس
بورا:ولی..
کوک:ولی چی؟؟
بورا:ولی فک نکنم حرفمونو باور کنن
کوک:برای چی؟
بورا:ما که مدرک نداریم
کوک:من خودم مدرکم
بورا:اوکی بریم
بورا گازشو گرفت و تو خیابون خلوت داشت میرفت ولی
...
بورا:چرا اینکارو میکنی عوضی؟؟*داد و گریه*
...
وودوک:من هرکاری میخوام میکنم
بورا:بخدا باهات ازدواج میکنم هر کاری بگی میکنم فقط با اون کاری نداشته باش
وودوک:دیگه دیر شده .. وقتی من چیزی و به دست نیارم نمیزارم کس دیگه ای هم به دستش بیاره
کوک:کور خوندی به قول قودت منم هر چی بهوام و به دست میارم
وودوک:عوضی *داد*من نمیزارم
وودوک دوباره شرو کرد به زدن کوک کوک دیگه جونی براش نمونده بود
بورا ی چوب بزرگ یک متر دورتر از خودش دید بیصدا به سمت چوب حرکت کرد و اونو برداشت و رفت به سمت وودوک و با یضربه اونو بیاوش کرد
بورا:ک..کوک بیدار شو باید بریم
کوک:نمیتونم بلند بشم
بورا:سعیتو بکن زود بریم از اینجا
بورا به کوک کمک کرد و اونو خوست بیاره بیرون که یاد اون دو نفر افتاد
بورا:وایسا
کوک:چیشده؟؟
بورا:دو نفر اون بیرونن چیکار کنیم؟؟
کوک نمیدونم فقط باید سری فرار کنیم
بورا: میتونی؟؟
کوک:سعیمو میکنم
بورا و کوک سری پا تند کردن و تا خواستن فرار کنن اون دونفر دیدنشون
نفر ۱:فرار کردن بدووووو
نفر ۲:بدو بریم
کوک و بورام سریع تر رفتن و کوک افتاد
بورا:کوک بدو
کوک:نمی..تو..نم*نفس نفس*
بورا:ول..ی با..ی..د.. بر..یم نگاه کن
کوک:چیو؟؟
بورا:سوییچ ماشینش وقتی داشتیم میومدیم برش داشتم
کوک:زنگی..ها هه..هه..هه..*نفس نفس میزنه*
بورا:بدو ماشینا اونجان
تا قبل از اینکه اون دو تا غول تشن برسن بورا و کوک سوار ماشین شدن و سری از اونجا دور شدن
بورا:حالا کجا بریم؟؟
کوک:اداره پلیس
بورا:ولی..
کوک:ولی چی؟؟
بورا:ولی فک نکنم حرفمونو باور کنن
کوک:برای چی؟
بورا:ما که مدرک نداریم
کوک:من خودم مدرکم
بورا:اوکی بریم
بورا گازشو گرفت و تو خیابون خلوت داشت میرفت ولی
...
۴۴.۷k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.