p9
p9
کوک ویو
درسته این چند روز یه حس های بهش پیدا کردم اما نباید میدونست لبم از لبش جدا کردم طمع خوبی میداد درست مثل یه شکلات بود برم داست نفس نفس میزد اون سینه های کوچیکش داشت بالا پایین میشد و خواستنی تر میشد حالت چهرمو عوض کردم و گفتم فردا صبح بلند میشی و صبحونمو میاری تو اتاقم دوست ندارم که بخوای روی حرفم حرفی بزنی
+نذاشت چیزی بگم و از اتاق رفت بیرون
(صبح )
بلند شدم و آماده شدم رفتم بیرون دیدیم یه خدمتکار اومد و گفت آقا گفتن غذا رو شما ببرین با علامت سر گفتم باشه
رفتم در زدم و
_بیا تو
آروم رفتم تو که خیلی سرد پشت میز نشسته بود این مرد چشع نه از کارای دیشب نه از امروز واقعا درکش نمیکنم
+ارباب صبحونتون رو آوردم
_گفت بزارش روی میز
+ گذاشتم میخواستم از اتاق برم بیرون
گفت
_فکر نکنم گفته باشم بری بیرون
+با تعجب برگشتم ترفش که
گفت
_میخوام اتاقمو تمیز کنی امروز دوست دخترم میاد . دوست ندارم ازش بد بگذره
+اما اینجا که تمیز بود مخالفتی نکردم مجبور بودم به حرفاش گوش کنم اگه گوش نکنم برای خودم بد میشه شروع کردم به کار کردن
.........
صبحونشو خورد رو رفت طرف حموم
از صدای ابی که اومد مطمئن شدم رفته زیر دوش و یکم استراحت کردم و شروع به کار کردم داشتم به مینسو فکر میکردم به لحظه های خوبی که گذرونده بودیم که دیدم از پشتم یه صدای اومد.....
............_
کوک ویو
درسته این چند روز یه حس های بهش پیدا کردم اما نباید میدونست لبم از لبش جدا کردم طمع خوبی میداد درست مثل یه شکلات بود برم داست نفس نفس میزد اون سینه های کوچیکش داشت بالا پایین میشد و خواستنی تر میشد حالت چهرمو عوض کردم و گفتم فردا صبح بلند میشی و صبحونمو میاری تو اتاقم دوست ندارم که بخوای روی حرفم حرفی بزنی
+نذاشت چیزی بگم و از اتاق رفت بیرون
(صبح )
بلند شدم و آماده شدم رفتم بیرون دیدیم یه خدمتکار اومد و گفت آقا گفتن غذا رو شما ببرین با علامت سر گفتم باشه
رفتم در زدم و
_بیا تو
آروم رفتم تو که خیلی سرد پشت میز نشسته بود این مرد چشع نه از کارای دیشب نه از امروز واقعا درکش نمیکنم
+ارباب صبحونتون رو آوردم
_گفت بزارش روی میز
+ گذاشتم میخواستم از اتاق برم بیرون
گفت
_فکر نکنم گفته باشم بری بیرون
+با تعجب برگشتم ترفش که
گفت
_میخوام اتاقمو تمیز کنی امروز دوست دخترم میاد . دوست ندارم ازش بد بگذره
+اما اینجا که تمیز بود مخالفتی نکردم مجبور بودم به حرفاش گوش کنم اگه گوش نکنم برای خودم بد میشه شروع کردم به کار کردن
.........
صبحونشو خورد رو رفت طرف حموم
از صدای ابی که اومد مطمئن شدم رفته زیر دوش و یکم استراحت کردم و شروع به کار کردم داشتم به مینسو فکر میکردم به لحظه های خوبی که گذرونده بودیم که دیدم از پشتم یه صدای اومد.....
............_
۲۵.۴k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.