part 7
part 7
داشتم کناره های استخر و حیاط رو تمیز میکردم که ماشین اومد تو حیاط درست بود پیشه خاله یا خانم میلن که این لباسو پوشیدم پیشش زیاد خجالت نمیکشیدم اما پیش بقیه چرا بعد دیدم یه پسر جذاب اومد از ماشین بیرون که بهم نگاه میکرد اولش فکر کردم کوک هست اما نبود ولی یه پسر دیگه بود نگاه های سنگین شو روی خودم حس میکردم و تا جای که میتونستم با دستام قسمتی از بدنم رو می پوشوندم (چون اون لباسه هست و ات داره کنار استخر رو تمیز میکنه یکم از پسره دور هست )
بعد از همون دور گفت هعی خوشگله فکر نمیکردم کوک بخواد به دختری رو بیاره تو خونش چون فقط هرزه ها دوست دخترش و میاره که بزار فکر کنم ارهههه اسم دوست دختر کوک (مینهو بود )
+ ایشش پسره ی روانی چرا اینا رو بهم میگه
گفتم یه چی بهش بگم
+خیلی ببخشید آقا اینا به من چه دقیقا مگه شما ریس اینجاین که باید. تائین کنی. کی بیاد یانه هاااا ؟؟؟
®اووو اووو زبون هم داری بزار ببینم برم پیش کوک بگم ببینم چند میفروشتت خانم کوچولو یکم بیایی حال کنیم .😔😏
+هعی یارو بیا برو تا فوشت ندادما میخواستم یه چی بهش بگم دیدیدم کوک اومد مگه این نرفته بود اولش که اون پسره رو دید باهاش حرف زد نگاش رو من که افتاد انگار مثل عصبی ها قرمز شد ترسیدم داد زد گمشو داخل با این لباس اومدی جلوی مردا که همه ببیننت
از داداش ترسیدم الان وقتش نبود که بخوام جوابشو بدم واقعا ترسیده بودم و رفتم تو داشتم گریه میکردم که خاله اومد پیشم سریع رفتم تو اتاق خدمتکارا اتاق نبود که مثل انباری بود گریه میکردم اینجا مثل یه زندان واقعی بود خاله تا از این موضوع متوجه شد برام لباس آورد که پوشیده بود وقتی دیدم لباس رو خیالم راحت شد اصلا مگه من چیکار کردم که گیر یه همچین آدمی شدم کاش حرف نمیزدم کاش هیچی نمیگفتم تا اینجا نمیومدم دور از مینسو الان که داره چیکار میکنه دارم دیونه میشم
به همین اینا فکر میکردم که دیدم در با شدت زیاد باز شد از ترس پریدم هوا دیدم کوکه که خیلی عصبیه ........
خماریییی
شرط ۱۴لایک
۵کامنت و فالو
داشتم کناره های استخر و حیاط رو تمیز میکردم که ماشین اومد تو حیاط درست بود پیشه خاله یا خانم میلن که این لباسو پوشیدم پیشش زیاد خجالت نمیکشیدم اما پیش بقیه چرا بعد دیدم یه پسر جذاب اومد از ماشین بیرون که بهم نگاه میکرد اولش فکر کردم کوک هست اما نبود ولی یه پسر دیگه بود نگاه های سنگین شو روی خودم حس میکردم و تا جای که میتونستم با دستام قسمتی از بدنم رو می پوشوندم (چون اون لباسه هست و ات داره کنار استخر رو تمیز میکنه یکم از پسره دور هست )
بعد از همون دور گفت هعی خوشگله فکر نمیکردم کوک بخواد به دختری رو بیاره تو خونش چون فقط هرزه ها دوست دخترش و میاره که بزار فکر کنم ارهههه اسم دوست دختر کوک (مینهو بود )
+ ایشش پسره ی روانی چرا اینا رو بهم میگه
گفتم یه چی بهش بگم
+خیلی ببخشید آقا اینا به من چه دقیقا مگه شما ریس اینجاین که باید. تائین کنی. کی بیاد یانه هاااا ؟؟؟
®اووو اووو زبون هم داری بزار ببینم برم پیش کوک بگم ببینم چند میفروشتت خانم کوچولو یکم بیایی حال کنیم .😔😏
+هعی یارو بیا برو تا فوشت ندادما میخواستم یه چی بهش بگم دیدیدم کوک اومد مگه این نرفته بود اولش که اون پسره رو دید باهاش حرف زد نگاش رو من که افتاد انگار مثل عصبی ها قرمز شد ترسیدم داد زد گمشو داخل با این لباس اومدی جلوی مردا که همه ببیننت
از داداش ترسیدم الان وقتش نبود که بخوام جوابشو بدم واقعا ترسیده بودم و رفتم تو داشتم گریه میکردم که خاله اومد پیشم سریع رفتم تو اتاق خدمتکارا اتاق نبود که مثل انباری بود گریه میکردم اینجا مثل یه زندان واقعی بود خاله تا از این موضوع متوجه شد برام لباس آورد که پوشیده بود وقتی دیدم لباس رو خیالم راحت شد اصلا مگه من چیکار کردم که گیر یه همچین آدمی شدم کاش حرف نمیزدم کاش هیچی نمیگفتم تا اینجا نمیومدم دور از مینسو الان که داره چیکار میکنه دارم دیونه میشم
به همین اینا فکر میکردم که دیدم در با شدت زیاد باز شد از ترس پریدم هوا دیدم کوکه که خیلی عصبیه ........
خماریییی
شرط ۱۴لایک
۵کامنت و فالو
۱۹.۴k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.