p8.🖤
p8.🖤
صدای در اومد دیدم یکی اومد داخل اتاق درست بود اون ارباب بود (اینجا قوانین رو بهش گفتن اما چون خودتون تو فیکا خوندین نگفتم و اینجا ات میگه ارباب )
ارباب چیشده اشتباهی ازم سر زده
-ههه کوچولو با اون لباسا جلوی اون مرد چیکار میکردی هاااا (داد)
(ات ویو )
این چند روز خیلی بهم گیر میداد و روم حساس شده بود اما آخه چرا مگه براش اهمیتی هم دارم ...... مگه اون دوست دختر نداشت پسره که میگفت ارباب جز اون دختر هیچ کس رو به امارت نمیاورده...
منو چسبوند به دیوار و خمار نگام میکرد
_دیگه نبینم جلوی کسی این لباسا رو ببپوشی باید یادت مینداختم که تو اینجا برای چی اومدی و برای کی کار میکنی مگه نه ؟!
+همه ی جرعتم رو جمع کردم و پرسیدم
ارباب چرا اینجوری میکنید مگه من جز یه خدمتکار ساده چیز دیگه ای هم هستم نه نیستم و مگه شما دوست دختر ندارید پس چرا هعی به من گیر میدین و هعی میگید عروسک شمام من عروسک هیچ کس نیستم فقط و فقط برای خودمم ولی این اجازه رو نمیدم ازم کسی سو استفاده کنه
خنثی داشت تو صورتم نگاه میکرد خیلی بی تفاوت و سرد انگار چیزی نگفته بودم
_اووو خانم کوچولو بالاخره زبونت رو در آوردی نه ببین اون زبونت رو قطع کن یا به روش خودم اون دهن فاکیتو می بندم .....
دادی که زد چیزی نگفتم فقط پایین رو داشتم نگاه میکردم چونمو گرفت و گفت تو چشمام نگاه کن سریع نگاش کردم و
که لبشو کوبید به لبم درست بود تا حالا همچین تجربه ای نداشتم نه تا حالا کسی رو بوسیده بودم نه چیزی همونجوری وایساده بودم .........
صدای در اومد دیدم یکی اومد داخل اتاق درست بود اون ارباب بود (اینجا قوانین رو بهش گفتن اما چون خودتون تو فیکا خوندین نگفتم و اینجا ات میگه ارباب )
ارباب چیشده اشتباهی ازم سر زده
-ههه کوچولو با اون لباسا جلوی اون مرد چیکار میکردی هاااا (داد)
(ات ویو )
این چند روز خیلی بهم گیر میداد و روم حساس شده بود اما آخه چرا مگه براش اهمیتی هم دارم ...... مگه اون دوست دختر نداشت پسره که میگفت ارباب جز اون دختر هیچ کس رو به امارت نمیاورده...
منو چسبوند به دیوار و خمار نگام میکرد
_دیگه نبینم جلوی کسی این لباسا رو ببپوشی باید یادت مینداختم که تو اینجا برای چی اومدی و برای کی کار میکنی مگه نه ؟!
+همه ی جرعتم رو جمع کردم و پرسیدم
ارباب چرا اینجوری میکنید مگه من جز یه خدمتکار ساده چیز دیگه ای هم هستم نه نیستم و مگه شما دوست دختر ندارید پس چرا هعی به من گیر میدین و هعی میگید عروسک شمام من عروسک هیچ کس نیستم فقط و فقط برای خودمم ولی این اجازه رو نمیدم ازم کسی سو استفاده کنه
خنثی داشت تو صورتم نگاه میکرد خیلی بی تفاوت و سرد انگار چیزی نگفته بودم
_اووو خانم کوچولو بالاخره زبونت رو در آوردی نه ببین اون زبونت رو قطع کن یا به روش خودم اون دهن فاکیتو می بندم .....
دادی که زد چیزی نگفتم فقط پایین رو داشتم نگاه میکردم چونمو گرفت و گفت تو چشمام نگاه کن سریع نگاش کردم و
که لبشو کوبید به لبم درست بود تا حالا همچین تجربه ای نداشتم نه تا حالا کسی رو بوسیده بودم نه چیزی همونجوری وایساده بودم .........
۲۶.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.