ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

پارت13


ویو ا.ت


وقتی لباس رو دیدم خیلی پوشیده بود دوسش نداشتم که یهو گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم که
ا.ت:الو بفرمایید شما
مرده:اول سلام دومن خیلی خنگی خانوم خانوما
ا.ت:اقای محترم میشه بگید چیکار دارید من نامزد دارم مزاحم نشید حوصله ی کسیو ندارم
مرده:که نامزد داری و اگه نامزدت من باشم چی
ا.ت:اقای جئون کوچیک میشه بگید کارتون چی هست
جونگ کوک:اقای جئون کوچیک!ببین دختر جون یک بامن رسمی حرف نزن دو باید به من جونگ کوک یا کوک یا ددی بگی فهمیدی
ا.ت:برو بابا سگ کدوم کوچه باشی که به من بگی چیکار بکنم
جونگ کوک:فقط،چند روز دیگه مونده تا عروسیه ما دوتا وقتی شب عروسی یه کاری کردم باهات تا صدای ناله و جیغت تا اسمون بره اون فقط میفهمی باید از من اطاعت کنی خب
ا.ت:برو بابا بگو کارت چیه
جونگ کوک:اون لباسی که فرستادم رو بپوش و حق اعتراض نداری خانم کوچولو
ا.ت:خواهیم دید کوکیی بای(گوشیو قط کرد)
اها که به من میگی چیکار کنم هاهاهاها میبینیم جناب جئون رفتم یکی از باز ترین لباس هام رو پوشیدم که بدن نما بود اون بدن خوشگلم با اون لباس س_کسی خیلی خوب بود رفتم یه ارایش خوشگلم انجام دادم و موهامو خوشگل بستم و کم کم اماده شدم رفتم تو ماشین و به سمت تالار عروسی روندم خیلی از مردم اومده بودن و به همه سلام کردم که دوستم آسا پرید وسط و گفت
آسا:ا.ت به نظرت یکمی زیادی باز نیست من که جونگ کوک رو دیدم خیلی حساسه حتیٰ دختر عمش نمیتونه جلوش لباس باز بپوشه
ا.ت:به من چه بزار همین جا بشینم(ونشست)خب خرمگس چه خبر
آسا:سلامتی پشه جون عه ته و سریون رسیدن
همزمان که تهیونگ و سریون اومدن داخل همه دست زدن و چراغای اون تالار بزرگ رو خاموش کردن مامانم اودم کنارم نشست خلا صه اون دوتا به طور رسمی زن و شوهر شدن همه میرقصیدن جونگ کوک به جای اینکه بیاد دست منو بگیره یه افریته رو گرفت و داشتن با هم میرقصیدن منم که حوصلم حسابی سر رفته بود رفتم WS اومدم بیرون دیدم جونگ کوک اونجا بود كه گفتم
ا.ت:راهت رو گم نکردی
جونگ کوک:نه احتمالا اومدم کار نیمه تمومم رو تموم کنم
اومد نزدیکم و گفت
جونگ کوک:که بامن لج میکنی ها لباس باز میپوشی نمیدونی همه ی پسر عمه هام اون بیرونن
ا.ت:به من چه
که کوک اومد و ل_بای ا.ت رو بوسید که یهو.......

پارت قبل و این پارت ده تا لایک بخوره پارت بعد رو میزارم بای
دیدگاه ها (۰)

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری پارت 11ویو تهیونگبعد از خرید برای سریون بستنی ...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

پارت ۸۰ فیک ازدواج مافیایی

قلب یخیپارت ۱۷از زبان ا/ت:جونگ کوک: من به خودم افتخار میکنم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط