²scenario
عضو هشتمی و عاشقتنـ^
جیمین:"هفته ی دیگه باید برای ام ویتون میرفتین ژاپن، ی عالمه تمرین کرده بودین و حسابی خسته شده بودین. برای استراحت رفتین هتلتون. روی کاناپه نشسته بودی و فیلم نگاه میکردی. جیمین از اتاقش میاد بیرونو کنارت رو کاناپه میشینه و دستشو دورت میندازه و خیره بهت نگاه میکنه.
_میشه سرتو بزاری رو سینم؟
خودتو تو بغلش جمع کردی و آروم سرتو گذاشتی رو سینش، سعی کردی بخوابی، چون تنها جایی ک توش آرامش داشتی بغل های شکلاتیع جیمین بود، ولی ی چیزی فرق میکردـــــ
+واقعا قلب کوچیکت برای من انقدر تند میتپه *اِینِل؟..."
...
تهیونگ:"داشتی برای قرار با دوست پسرت آماده میشدی، ی پیراهن سفید نخی پوشیده بودی ک خیلی راحت ترقوه هاتو ب نمایش میزاشت، موهای کوتاهتو ک تا وسط گردنت بود و اتو کشیدی. کفش های پاشنه بلندی ک وقتی باهاشون راه میرفتی همه متوجهت میشدن و پوشیدی، البته از بوی عطر شیرینت قطعا قبل از رسیدنت ب مکان موردنظر متوجهت میشن. نگاه های ب شدت خیره ی تهیونگو رو خودت حس کردی، ولی اهمیت ندادی، میخواستی گردنبند دوستیه خودت و تهیونگ و بزاری، ولی بخواطر ناخون هات نمیتونسیتی.
+تهیونگی؟! میتونی گردنبندمو برام ببندی؟
تهیونگ بدون هیچ حرفی آروم سمتت اومد و گردنبند و از دستت گرفت، پشتت و بهش کردی تا گردنبندت و واست ببنده، مشغول بستنش شد ولی، با حس کردن لبای خیسش رو گردنت ضربان قلبت بالا رفت.
_بوسیدن گردنت کافی نیست، میخوام گردنتو گاز بگیرم... :)"
...
جونگ کوک:"تو اتاقت نشسته بودی و بلند بلند گریه میکردی، هیچکدوم از اعضا موفق نشدن ک در اتاقت و باز کنن یا از اتاق بکشنت بیرون، حالت خیلی بد بود. یهو صدای کوک از پشت درمیاد، نمیدونی چطوری ولی با بیشترین سرعت ممکن میری و درو باز میکنی، میکشیش تو و در و قفل میکنی. محکم بغلش میکنی و شروع میکنی ب گریه کردن.
_چی باعث شده *آستِری من ناراحت بشه؟
همونجور ک حرف میزنه میزارتت رو تخت و کنارت میشینه، ب تاج تخت تکیه میده و میکشتت تو بغلش.
+من...من عاشق جین شدم، ولی میدونم هیچوقت نمیتونم بهش برسمـــ
و اینگونه بود که قلب نورانی و عاشق کوک، تبدیل به سنگی بی مصرف و تاریک شد..."
*لاتیسموس دورسی:یکم بالاتر از کمر*بزنین گوگل عکسشو دقیق ببینین*
*آستِری:ب یونانی میشه ستاره
*اِینِل:ب دانمارکی میشه فرشته
حالم قابل توصیف نیستــ⃞☻
پیج رمانمـ
@kim_rn2
جیمین:"هفته ی دیگه باید برای ام ویتون میرفتین ژاپن، ی عالمه تمرین کرده بودین و حسابی خسته شده بودین. برای استراحت رفتین هتلتون. روی کاناپه نشسته بودی و فیلم نگاه میکردی. جیمین از اتاقش میاد بیرونو کنارت رو کاناپه میشینه و دستشو دورت میندازه و خیره بهت نگاه میکنه.
_میشه سرتو بزاری رو سینم؟
خودتو تو بغلش جمع کردی و آروم سرتو گذاشتی رو سینش، سعی کردی بخوابی، چون تنها جایی ک توش آرامش داشتی بغل های شکلاتیع جیمین بود، ولی ی چیزی فرق میکردـــــ
+واقعا قلب کوچیکت برای من انقدر تند میتپه *اِینِل؟..."
...
تهیونگ:"داشتی برای قرار با دوست پسرت آماده میشدی، ی پیراهن سفید نخی پوشیده بودی ک خیلی راحت ترقوه هاتو ب نمایش میزاشت، موهای کوتاهتو ک تا وسط گردنت بود و اتو کشیدی. کفش های پاشنه بلندی ک وقتی باهاشون راه میرفتی همه متوجهت میشدن و پوشیدی، البته از بوی عطر شیرینت قطعا قبل از رسیدنت ب مکان موردنظر متوجهت میشن. نگاه های ب شدت خیره ی تهیونگو رو خودت حس کردی، ولی اهمیت ندادی، میخواستی گردنبند دوستیه خودت و تهیونگ و بزاری، ولی بخواطر ناخون هات نمیتونسیتی.
+تهیونگی؟! میتونی گردنبندمو برام ببندی؟
تهیونگ بدون هیچ حرفی آروم سمتت اومد و گردنبند و از دستت گرفت، پشتت و بهش کردی تا گردنبندت و واست ببنده، مشغول بستنش شد ولی، با حس کردن لبای خیسش رو گردنت ضربان قلبت بالا رفت.
_بوسیدن گردنت کافی نیست، میخوام گردنتو گاز بگیرم... :)"
...
جونگ کوک:"تو اتاقت نشسته بودی و بلند بلند گریه میکردی، هیچکدوم از اعضا موفق نشدن ک در اتاقت و باز کنن یا از اتاق بکشنت بیرون، حالت خیلی بد بود. یهو صدای کوک از پشت درمیاد، نمیدونی چطوری ولی با بیشترین سرعت ممکن میری و درو باز میکنی، میکشیش تو و در و قفل میکنی. محکم بغلش میکنی و شروع میکنی ب گریه کردن.
_چی باعث شده *آستِری من ناراحت بشه؟
همونجور ک حرف میزنه میزارتت رو تخت و کنارت میشینه، ب تاج تخت تکیه میده و میکشتت تو بغلش.
+من...من عاشق جین شدم، ولی میدونم هیچوقت نمیتونم بهش برسمـــ
و اینگونه بود که قلب نورانی و عاشق کوک، تبدیل به سنگی بی مصرف و تاریک شد..."
*لاتیسموس دورسی:یکم بالاتر از کمر*بزنین گوگل عکسشو دقیق ببینین*
*آستِری:ب یونانی میشه ستاره
*اِینِل:ب دانمارکی میشه فرشته
حالم قابل توصیف نیستــ⃞☻
پیج رمانمـ
@kim_rn2
۲۸.۷k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.