پارت29
#پارت29
من ازت متنفر نیستم
بورام: ایوللل.. پس حتما خبرشو بهم بده
-اوکی و بعد قطع کردم
حالا من چجوری عشوهههه بیام برا این مترسک
آروم از پله ها امدم پایین بیخیال رو کاناپه نشسته بود و کانال های تلویزیون و جا به جا میکرد
اروم به طرفش رفتم
-سلام
نیم نگاهی بهم کرد و سرشو تکون داد آب دهنمو قورت دادم و رفتم سمتش
-یونگی؟
شوگا: هوم؟
-میشه باهات حرف بزنم؟
شوگا: راجبه؟؟
لبمو با زبونم تر کردم
دید ساکتم زل زد بهم
شوگا: گفتم راجبه؟
-میخوام برم بیرون
شوگا: آها..
-میتونم برم؟
شوگا: نه
-اخه برا..
شوگا: گفتم نه.. یه حرفی و صد بار تکرار نمیکنن اینو بارها بهت گفتم
ببین بورام حالا هی بگو تلاشتو کن هی تلاشتو کن
الان من گوه بخورم؟
نفس عمیقی کشیدم تسمیم گرفتم به گفته بورام عمل کنم
بلند شدم و رفتم رو پاهاش نشستم
که بچع مردم چشماش شد اندازع نلبکی بنده خدام حق داشت من جز لجبازی باهاش هیچوق کاری طبق میلش نکردم
عقده ای شده بدبخت
تک شرفه ای کرد
شوگا: پاشو...
دستمو انداختم دور گردنش بهش نزدیکتر شدم
شوگا: ببین پاهامو باز میکنم با مخ بیوفتی زمینااااا پس مثل بچه آدم پاشو
دستمو از گردنش باز کردم و قاب صورتش کردم
فقط خیره شده بود بهم
-یونگیاااا خاهش میکنم...
نکاهشو ازم دزدید
دوبارع صورتش و مقابل صورت خودم گرفتم و لبامو گذاشنم رو. لباش
یلحظه بهش شک وارد شد برا همین دشتشو برد بالا و گذاشت رو شونم
ازش جدا شدم اخم کرده بود و نفس نفس میزد
هیق ریدم به اعصاب و روانش شده بهت امشب با این حالم سرویس میدم
ولی تروجون خدتتتتتت بزار برم
شوگا: تنهایی کدوم گوری میخای بری؟
-تنها نیستم که... بورامم هست
شوگا: دیگه بد تر تو این شهر به این درندشتی دوتا دختر جوون براچی باید برن بیرون هوم؟
-خب فقط همین یباره...
شوگا: اگه همین یبار ینفر اذیتتون کنه یا بلایی ب سرتون بیاره چی؟
لبخند شیطنت امیزی زدم
-چیه نگران شدی؟
تند تند پلک زد
نگاهشو ازم گرفت
شوگا: نه...
اروم زدم بع شونش
-شوگا خجالت میکشی جذاب تر میشی
شوگا: یااااااا....
خندیدم
دستمو انداختم دور گردنش و تکونش دادم
-میشه؟ اره؟ میشه؟ برم؟ لطفاااااااا
پوفی کرد
شوگا: اوکی.. اوکی ولی لطفا سر ساعت9خونه باش
با ذوق جیغی زدم و کل وزنم و انداختم تو بغلشو محکم فشارش دادم
بچه ها دستم درد گرفت
من ازت متنفر نیستم
بورام: ایوللل.. پس حتما خبرشو بهم بده
-اوکی و بعد قطع کردم
حالا من چجوری عشوهههه بیام برا این مترسک
آروم از پله ها امدم پایین بیخیال رو کاناپه نشسته بود و کانال های تلویزیون و جا به جا میکرد
اروم به طرفش رفتم
-سلام
نیم نگاهی بهم کرد و سرشو تکون داد آب دهنمو قورت دادم و رفتم سمتش
-یونگی؟
شوگا: هوم؟
-میشه باهات حرف بزنم؟
شوگا: راجبه؟؟
لبمو با زبونم تر کردم
دید ساکتم زل زد بهم
شوگا: گفتم راجبه؟
-میخوام برم بیرون
شوگا: آها..
-میتونم برم؟
شوگا: نه
-اخه برا..
شوگا: گفتم نه.. یه حرفی و صد بار تکرار نمیکنن اینو بارها بهت گفتم
ببین بورام حالا هی بگو تلاشتو کن هی تلاشتو کن
الان من گوه بخورم؟
نفس عمیقی کشیدم تسمیم گرفتم به گفته بورام عمل کنم
بلند شدم و رفتم رو پاهاش نشستم
که بچع مردم چشماش شد اندازع نلبکی بنده خدام حق داشت من جز لجبازی باهاش هیچوق کاری طبق میلش نکردم
عقده ای شده بدبخت
تک شرفه ای کرد
شوگا: پاشو...
دستمو انداختم دور گردنش بهش نزدیکتر شدم
شوگا: ببین پاهامو باز میکنم با مخ بیوفتی زمینااااا پس مثل بچه آدم پاشو
دستمو از گردنش باز کردم و قاب صورتش کردم
فقط خیره شده بود بهم
-یونگیاااا خاهش میکنم...
نکاهشو ازم دزدید
دوبارع صورتش و مقابل صورت خودم گرفتم و لبامو گذاشنم رو. لباش
یلحظه بهش شک وارد شد برا همین دشتشو برد بالا و گذاشت رو شونم
ازش جدا شدم اخم کرده بود و نفس نفس میزد
هیق ریدم به اعصاب و روانش شده بهت امشب با این حالم سرویس میدم
ولی تروجون خدتتتتتت بزار برم
شوگا: تنهایی کدوم گوری میخای بری؟
-تنها نیستم که... بورامم هست
شوگا: دیگه بد تر تو این شهر به این درندشتی دوتا دختر جوون براچی باید برن بیرون هوم؟
-خب فقط همین یباره...
شوگا: اگه همین یبار ینفر اذیتتون کنه یا بلایی ب سرتون بیاره چی؟
لبخند شیطنت امیزی زدم
-چیه نگران شدی؟
تند تند پلک زد
نگاهشو ازم گرفت
شوگا: نه...
اروم زدم بع شونش
-شوگا خجالت میکشی جذاب تر میشی
شوگا: یااااااا....
خندیدم
دستمو انداختم دور گردنش و تکونش دادم
-میشه؟ اره؟ میشه؟ برم؟ لطفاااااااا
پوفی کرد
شوگا: اوکی.. اوکی ولی لطفا سر ساعت9خونه باش
با ذوق جیغی زدم و کل وزنم و انداختم تو بغلشو محکم فشارش دادم
بچه ها دستم درد گرفت
۷.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.