باران هنوز آرام روی شیشهها میریخت و هوای سرد عمارت را فرا گرفته بود

𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀
𝑷𝑨𝑹𝑻 :𝑺𝑰𝑿


---

باران هنوز آرام روی شیشه‌ها می‌ریخت و هوای سرد عمارت را فرا گرفته بود.
جونگکوک آن‌قدر مشغول بود که صدای قدم‌های آرام هانا را حس نکرد.
هانا بی‌صدا وارد اتاق شد و بدون اینکه نگاهش را به جونگکوک بدوزد، شروع به مرتب کردن میز کارش کرد.
درست همان لحظه، گوشی جونگکوک زنگ خورد.

او به گوشی پاسخ داد، اما حواسش پرت بود و کلمات طرف مقابل را به سختی متوجه می‌شد.
هانا که این وضعیت را دید، دستش را آرام روی میز گذاشت و با همان سکوت همیشگی به او نگاه کرد.
یک چیزی در نگاهش بود که جونگکوک را میخکوب کرد.
احساس می‌کرد این دختر لال فقط نیست؛ او چیزهای بیشتری دارد که هنوز برایش آشکار نشده.

بعد از تماس، جونگکوک بلند شد و به سمت پنجره رفت،
نگاهش در دوردست‌ها گم شد، اما ذهنش پر از سوال بود: «چرا نمی‌توانم از هانا دل بکنم؟»
برای اولین بار به خودش اعتراف کرد که این فکر مدام سراغش می‌آید.
اما هنوز نمی‌دانست این احساس چیست و چقدر عمیق خواهد بود.

در همین حال، هانا به آرامی به سمت در رفت و بدون هیچ کلامی اتاق را ترک کرد.
جونگکوک پشت سرش نگاه کرد و ناگهان قلبش تندتر زد.
اما چرا؟ خودش هم نمی‌دانست...


---
دیدگاه ها (۰)

𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 :𝒔𝒆𝒗𝒆𝒏جونگکوک هنوز نمی‌دونست چقدر هانا تو ...

---𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒆𝒊𝒈𝒉𝒕هانا با قدم‌های آهسته وارد اتاق ...

𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 :𝑭𝑰𝑽𝑬---باران هنوز به آرامی می‌بارید و سای...

𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 :𝑭𝑶𝑼𝑹جونگکوک از روی عصبانیت لیوان ویسکی رو...

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

برادر سختگیر و وحشی من...

رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط