هانا با قدمهای آهسته وارد اتاق شد سینی شام در دستش بود و صدای ...
---
𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀
𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒆𝒊𝒈𝒉𝒕
هانا با قدمهای آهسته وارد اتاق شد. سینی شام در دستش بود و صدای خفیف بارون هنوز از پنجره شنیده میشد.
جونگکوک روی صندلی نشسته بود و خیره به شیشهی بخار گرفته. بدون اینکه برگرده گفت:
– «بذار اونجا... و بشین.»
هانا سینی رو روی میز گذاشت و کمی مکث کرد.
جونگکوک برگشت، نگاهش جدی و در عین حال خسته بود.
– «این روزا زیادی ساکتی. حتی برای یه خدمتکارم.»
هانا لب زد:
– «کارم سکوت میطلبه، رئیس.»
جونگکوک لبخند محوی زد.
– «اما حضورت... شلوغه. ذهنمو درگیر کرده.»
هانا سرش رو پایین انداخت، قلبش بیدلیل تند میزد.
– «من چیزی نگفتم که...»
جونگکوک آروم گفت:
– «لازم نیست چیزی بگی. فقط بدون که از این به بعد... زیر نظر منی. بیشتر از همیشه.»
لحظهای سکوت شد. فقط صدای بارون بود و تپش دو قلب بیقرار.
جونگکوک به سمت در رفت، اما قبل از خارج شدن، برگشت و گفت:
– «و اگه کسی بهت نزدیک بشه... نمیبخشمش.»
---
𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀
𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒆𝒊𝒈𝒉𝒕
هانا با قدمهای آهسته وارد اتاق شد. سینی شام در دستش بود و صدای خفیف بارون هنوز از پنجره شنیده میشد.
جونگکوک روی صندلی نشسته بود و خیره به شیشهی بخار گرفته. بدون اینکه برگرده گفت:
– «بذار اونجا... و بشین.»
هانا سینی رو روی میز گذاشت و کمی مکث کرد.
جونگکوک برگشت، نگاهش جدی و در عین حال خسته بود.
– «این روزا زیادی ساکتی. حتی برای یه خدمتکارم.»
هانا لب زد:
– «کارم سکوت میطلبه، رئیس.»
جونگکوک لبخند محوی زد.
– «اما حضورت... شلوغه. ذهنمو درگیر کرده.»
هانا سرش رو پایین انداخت، قلبش بیدلیل تند میزد.
– «من چیزی نگفتم که...»
جونگکوک آروم گفت:
– «لازم نیست چیزی بگی. فقط بدون که از این به بعد... زیر نظر منی. بیشتر از همیشه.»
لحظهای سکوت شد. فقط صدای بارون بود و تپش دو قلب بیقرار.
جونگکوک به سمت در رفت، اما قبل از خارج شدن، برگشت و گفت:
– «و اگه کسی بهت نزدیک بشه... نمیبخشمش.»
---
- ۳.۱k
- ۰۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط