ناموقتی بهت خیانت میکنهدرخواستی
نام:وقتی بهت خیانت میکنه(درخواستی)
۴ ساعت گذشته بود بعد از ۴ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون تهیونگ سریع از جاش بلند شد
تهیونگ:حالش خوبه؟ لطفا بگین که حالش خوبه(گریه)
دکتر:متاسفم آقای کیم نتونستیم نجاتشون بدیم هم مادر رو از دست دادیم هم بچه رو غم آخرتون باشه
تهیونگ:چ.چی؟بچه(شکه)
دکتر:بله خانم کیم نزدیک ۳ ماه باردار بودن بهتون تسلیت میگم غم آخرتون باشه
《تهیونگ》
باورم نمیشه ترکم کرد به همین راحتی ترکم کرد در اتاق عمل باز شد و بدن بی جون ا.ت رو تخت که یک پارچه سفیدی روش کشیده شده بود نمایان شد از خودم متنفرم از خودم متنفرم از خودم متنفرم مدام این کلمه تو ذهنم اکو می شد
یک هفته بعد:
تهیونگ بالا سر قبر ا.ت وایساد یک دسته گل رز قرمز گذاشت روی قبرش
تهیونگ:سلام ا.ت چطوری عسلم خوبی؟ برات گل مورد علاقت رو آوردم ببین چقدر قشنگه درست مثل تو امید وارم ازش خوشت بیاد مگه میشه خوشت نیاد قبلنا که برات گل رز میآوردم خیلی خوشحال میشدی(لبخند. بغض)
تهیونگ:قبلنا چه روزای خوبی رو باهم داشتیم که من احمق گند زدم توش امید وارم منو بخشیده باشی عزیزم من دیگه میرم خداحافظ(لبخند . گریه)
......
تهیونگ از قبرستون اومد بیرون و سوار ماشینش شد و رفت به سمت خونه بعد از چند دقیقه رسید خونه و رفت داخل خونه رفت تو آشپز خونه و یک چاقو کوچیک برداشت و رفت داخل حموم تو وان نشست
《تهیونگ》
تمام خاطراتم با ا.ت رو مرور کردم
خنده هاش . عصبی شدناش . خوشحال شدناش . ذوق کردناش . کیوت بودناش همه چی رو من احمق همه چی رو خراب کردم منه بیشعور همه چی رو خراب کردم ا.ت قشنگم دارم میام پیشت و بعد رگ دستمو با چاقو زدم درد داشت ولی اندازه درد قلبم نبود کم کم چشمام بسته شد و سیاهی.....
پایان💔
۴ ساعت گذشته بود بعد از ۴ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون تهیونگ سریع از جاش بلند شد
تهیونگ:حالش خوبه؟ لطفا بگین که حالش خوبه(گریه)
دکتر:متاسفم آقای کیم نتونستیم نجاتشون بدیم هم مادر رو از دست دادیم هم بچه رو غم آخرتون باشه
تهیونگ:چ.چی؟بچه(شکه)
دکتر:بله خانم کیم نزدیک ۳ ماه باردار بودن بهتون تسلیت میگم غم آخرتون باشه
《تهیونگ》
باورم نمیشه ترکم کرد به همین راحتی ترکم کرد در اتاق عمل باز شد و بدن بی جون ا.ت رو تخت که یک پارچه سفیدی روش کشیده شده بود نمایان شد از خودم متنفرم از خودم متنفرم از خودم متنفرم مدام این کلمه تو ذهنم اکو می شد
یک هفته بعد:
تهیونگ بالا سر قبر ا.ت وایساد یک دسته گل رز قرمز گذاشت روی قبرش
تهیونگ:سلام ا.ت چطوری عسلم خوبی؟ برات گل مورد علاقت رو آوردم ببین چقدر قشنگه درست مثل تو امید وارم ازش خوشت بیاد مگه میشه خوشت نیاد قبلنا که برات گل رز میآوردم خیلی خوشحال میشدی(لبخند. بغض)
تهیونگ:قبلنا چه روزای خوبی رو باهم داشتیم که من احمق گند زدم توش امید وارم منو بخشیده باشی عزیزم من دیگه میرم خداحافظ(لبخند . گریه)
......
تهیونگ از قبرستون اومد بیرون و سوار ماشینش شد و رفت به سمت خونه بعد از چند دقیقه رسید خونه و رفت داخل خونه رفت تو آشپز خونه و یک چاقو کوچیک برداشت و رفت داخل حموم تو وان نشست
《تهیونگ》
تمام خاطراتم با ا.ت رو مرور کردم
خنده هاش . عصبی شدناش . خوشحال شدناش . ذوق کردناش . کیوت بودناش همه چی رو من احمق همه چی رو خراب کردم منه بیشعور همه چی رو خراب کردم ا.ت قشنگم دارم میام پیشت و بعد رگ دستمو با چاقو زدم درد داشت ولی اندازه درد قلبم نبود کم کم چشمام بسته شد و سیاهی.....
پایان💔
- ۶.۹k
- ۳۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط