part 60
جونگین = //یهو چشمش به یوری میوفته و بغض میکنه //باشه ...
//بلاخره بعد از سه ساعت کار اقای یانگ تموم میشه //
اقای یانگ = بلاخره تموم شد...
چان = چی شد اقای یانگ
اقای یانگ = اون حالش خوب میشه ...زود دست به کار شدیم خون زیادی ازش نرفته ...
چان = اقای یانگ ازتون یه خواهشی دارم ...
اقای یانگ = بگو کریستفر جوان ...
چان = یادتونه چند روز پیش یه قرص فراموشیه خیلی قوی به دستمون رسید ...
اقای یانگ = بله ...
چان = ازتون میخوام با چند تا دارو مخلوطش کنید و به یوری تزریق کنید ...در حدی فراموشی بگیره که تا خاطرات یک سال پیشش یادش نیاد...
اقای یانگ = بله حتما ...
چان = ممنون ...
//جونگین میره سمت چان //
جونگین = هیونگ ..میخوای چیکار کنی..
چان = میخوام کاری کنم خاطراتش با هان و شماها از بین بره ...
جونگین = چرا ...
چان = اگه یادش بمونه عذاب میکشه ...و من اینو نمیخوام ...
جونگین = هیونگ ...تو ..تو عاشق یوری شدی؟؟...
چان =چی؟؟چی میگی؟؟ خب....اره
جونگین = ....
چان =....
//بعد از چند دقیقه سکوت جونگین اونجا رو ترک کرد ...//
// چان تمام روز رو بالا سر یوری بوده تا یوری بهوش بیاد ...بلاخره بعد از 24 ساعت یوری اروم چشماشو باز میکنه ...چان کنارش خوابش برده ...یوری یکم دور اطرافشو نگاه میکنه ...براش اشناست ولی چیزی یادش نمیاد ..که یهو با تکون خوردن یوری چان سریع از خواب میپره ...//
//بلاخره بعد از سه ساعت کار اقای یانگ تموم میشه //
اقای یانگ = بلاخره تموم شد...
چان = چی شد اقای یانگ
اقای یانگ = اون حالش خوب میشه ...زود دست به کار شدیم خون زیادی ازش نرفته ...
چان = اقای یانگ ازتون یه خواهشی دارم ...
اقای یانگ = بگو کریستفر جوان ...
چان = یادتونه چند روز پیش یه قرص فراموشیه خیلی قوی به دستمون رسید ...
اقای یانگ = بله ...
چان = ازتون میخوام با چند تا دارو مخلوطش کنید و به یوری تزریق کنید ...در حدی فراموشی بگیره که تا خاطرات یک سال پیشش یادش نیاد...
اقای یانگ = بله حتما ...
چان = ممنون ...
//جونگین میره سمت چان //
جونگین = هیونگ ..میخوای چیکار کنی..
چان = میخوام کاری کنم خاطراتش با هان و شماها از بین بره ...
جونگین = چرا ...
چان = اگه یادش بمونه عذاب میکشه ...و من اینو نمیخوام ...
جونگین = هیونگ ...تو ..تو عاشق یوری شدی؟؟...
چان =چی؟؟چی میگی؟؟ خب....اره
جونگین = ....
چان =....
//بعد از چند دقیقه سکوت جونگین اونجا رو ترک کرد ...//
// چان تمام روز رو بالا سر یوری بوده تا یوری بهوش بیاد ...بلاخره بعد از 24 ساعت یوری اروم چشماشو باز میکنه ...چان کنارش خوابش برده ...یوری یکم دور اطرافشو نگاه میکنه ...براش اشناست ولی چیزی یادش نمیاد ..که یهو با تکون خوردن یوری چان سریع از خواب میپره ...//
- ۷.۱k
- ۰۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط