part 61
چان = بیدار شدی عزیزم ...!!
یوری = عزیزم؟؟...ببخشید شما ؟!...احساس میکنم شما رو یجا دیدم!!!...
چان = عزیزم...واقعا منو یادت نمیاد؟؟...منم چان!!..دوست پسرت ...
یوری = چرا من چیزی یادم نمیاد ؟؟...
چان=چون ما...ما تصادف کردیم ...حال تو خیلی بد بود و به سرت ضربه خورد ...دکتر گفت خیلی چیزا رو فراموش کردی ...ولی اگه ببینیشون یادت میاد ...
یوری = واقعا؟؟...تو دوست پسرمی ؟؟...
چان = اره عزیزم!!...
یوری = عکسی داری که ثابت کنی .؟؟..مثلا عکس دو نفره؟؟...
چان = هم گوشیه من هم گوشیه تو ...تو تصادف افتاد تو پرتگاه ...برا جفتمون گوشیه جدید گرفتم ...
یوری = ما از کی باهم هستیم؟؟...
چان = امسال اشنا شدیم ...تو دانشگاه...تو و خانوادت برا مسائل کاری اومدید اینجا و مال تو دانشگاه با هم اشنا شدیم...
یوری = اره ..اره اینو یادم میاد ...قرار بود خونمونو عوض کنیم ...//نکته = بچه ها قضیه ی عوض کردن خونه مال دو سال پیشه پس یوری اونو به یاد داره //
چان = دیدی عزیزم اروم اروم یادت میاد ...نگران عکس و فیلم هامون نباش ...دوباره باهم عکس میگیریم ...میتونی راه بری ...باهم بریم دوباره خونه رو بهت نشون بدم ...
یوری = ا...اره ...//از جاش پا میشه تا راه بره اما سرش گیج میره ...ولی چان اونو میگیره و نمیزاره بخوره زمین //
چان = اوه ...نمیخواد خودم میبرمت تو اتاقمون فعلا اونجا استراحت کن ...// یوری رو براید استایل بغل میکنه و به سمت اتاق حرکن میکنه //
یوری = اتاقمون ؟
چان = اره عزیزم ...فک کنم اینم یادت نیست که ما قراره ازدواج کنیم چه زود چه دیر ...
یوری = واقعا؟؟...پدر و مادرم خبر دارن ...؟؟
چان = هنوز نه ...اونا حتی از تصادفمون هم خبر ندارن ...
یوری = عیب نداره ...کار خوبی کردی نگفتی نگران میشن ...
چان= یوری تو یادت هست که شغل من چیه.... درسته ....
یوری = عزیزم؟؟...ببخشید شما ؟!...احساس میکنم شما رو یجا دیدم!!!...
چان = عزیزم...واقعا منو یادت نمیاد؟؟...منم چان!!..دوست پسرت ...
یوری = چرا من چیزی یادم نمیاد ؟؟...
چان=چون ما...ما تصادف کردیم ...حال تو خیلی بد بود و به سرت ضربه خورد ...دکتر گفت خیلی چیزا رو فراموش کردی ...ولی اگه ببینیشون یادت میاد ...
یوری = واقعا؟؟...تو دوست پسرمی ؟؟...
چان = اره عزیزم!!...
یوری = عکسی داری که ثابت کنی .؟؟..مثلا عکس دو نفره؟؟...
چان = هم گوشیه من هم گوشیه تو ...تو تصادف افتاد تو پرتگاه ...برا جفتمون گوشیه جدید گرفتم ...
یوری = ما از کی باهم هستیم؟؟...
چان = امسال اشنا شدیم ...تو دانشگاه...تو و خانوادت برا مسائل کاری اومدید اینجا و مال تو دانشگاه با هم اشنا شدیم...
یوری = اره ..اره اینو یادم میاد ...قرار بود خونمونو عوض کنیم ...//نکته = بچه ها قضیه ی عوض کردن خونه مال دو سال پیشه پس یوری اونو به یاد داره //
چان = دیدی عزیزم اروم اروم یادت میاد ...نگران عکس و فیلم هامون نباش ...دوباره باهم عکس میگیریم ...میتونی راه بری ...باهم بریم دوباره خونه رو بهت نشون بدم ...
یوری = ا...اره ...//از جاش پا میشه تا راه بره اما سرش گیج میره ...ولی چان اونو میگیره و نمیزاره بخوره زمین //
چان = اوه ...نمیخواد خودم میبرمت تو اتاقمون فعلا اونجا استراحت کن ...// یوری رو براید استایل بغل میکنه و به سمت اتاق حرکن میکنه //
یوری = اتاقمون ؟
چان = اره عزیزم ...فک کنم اینم یادت نیست که ما قراره ازدواج کنیم چه زود چه دیر ...
یوری = واقعا؟؟...پدر و مادرم خبر دارن ...؟؟
چان = هنوز نه ...اونا حتی از تصادفمون هم خبر ندارن ...
یوری = عیب نداره ...کار خوبی کردی نگفتی نگران میشن ...
چان= یوری تو یادت هست که شغل من چیه.... درسته ....
- ۷.۹k
- ۰۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط