part 58

یوری = چرا این کارو کردی ...از جونم چی میخوای ...هااا //جیغ// عوضی...اشغال...برو بمیر ...حرومی...///با هر کلمه که میگفت یه ضربه ی محکم به سینه ی چان میزد ...ولی انگار نه انگار ...چان از جاش تکون نمیخورد ..چان دسگه خیلی عصبی شد ...دستشو اورد بالا که یوری رو بزنه ...ولی نتونست سریع از اون اتاق خارج شد //
ویو یوری =
من دیگه نمیتونم تحمل کنم ...این دیگه اخر زندگیه ...این زندگی دیگه واقعا معنایی نداره ...دوباره در سر و قلب یوری طوفانی بر پا بود....
مغز =قلب
قلب = ...
مغز=قلب ...تو...تو حالت خوبه؟؟...
قلب = حق با تو بود! ...
مغز = ...
قلب = همه چیز تقصیر منه ...
مغز = ...
قلب = وقتشه ...
مغز = قلب !!...مطمعنی؟؟...الان ؟؟
قلب = گفتم موافقم باهات ...
//و اینجا جایی بود که دیگر صدای مغز قلبش با همدیگر یکی شده بود...و وقتی صدای قلب و مغز یکی بشه .... دیگه هیچ چیز جلو دارش نیست ....//
ویو یوری =
اره ...این بهترین تصمیمه ...وقتشه ....از جام پاشدم و دور و برمو گشتم ...هیچ چیز بدرد بخوری نداره ...به سمت پنجره رفتم و مشت محکمی بهش زدم که کلش ریخت ....یه تیکه از اون شیشه رو برداشتم و سمت رگم گرفتم ...چشمامو بستم و خاطرات خوشی رو که با بچه ها داشتم رو مرور میکردم ...چقدر خاطرات میتونن زیبا باشن ...میدونی ....زندگی مثل یه بوم نقاشی میمونه که خودت باید طرح روشو بکشی ...ولی با این تفاوت که بوم نقاشیه زندگی هیچ پاک کنی برای اصلاح اشتباهت نداره ...هان عزیزم نمیدونم بعد از مرگم میتونیم باز هم همدیگه رو ببینیم یا نه ...ولی من اینجا رو ترک میکنم ..تا فقط با تو باشم ...فقط تو ...
//یهو در باز شد //
دیدگاه ها (۲۲)

part 59

part 60

part 57

part 56

---"صدای بی‌اجازه" قسمت بیست‌وهفتم – نگاه‌هاویو یونگیوایسا ...

چند پارتی نامجون{درخواستی}ویو جین: این اولین باره سره یوری د...

تک پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط