پارت ۱۳ اکیپ من
از چادر بیرون اومدیم و به سمت جنگل رفتیم
از پشت چادر ها اروم راه میرفتیم تا کسی نفهمه
تهیونگ: بیاین این طرف(اروم)
جیمین: اخ پامو لگد کردی(اروم)
جیهوپ:ببخشید (اروم)
ات: زود باشین(اروم)
کوک: از این طرف (اروم)
رسیدیم
ات: خب بریم؟
کوک: یس بریم
رفتیم تو جنگل
جیمین: چراغ قوه رو روشن کن
تهیونگ: باشه الان
یکم رفتیم جلو تر
جیهوپ: جیییغ...یچیزی بهم دست زد
جیمین: من بودم
جیهوپ: اوه.. میدونستم تویی الکی جیغ زدم
کوک: تو راست میگی
ات: چرا روح نمیبینیم؟
کوک: خب حتما اینجا روح نیست
جیمین: میگم تهیونگ کو؟
ات: روحه بردتش
جیمین: دور از شوخی واقعا کجاست
ات: من از کجا بدونم، شاید واقعا بردتش
همه: جییییییغ
داشتیم راه میرفتیم که واقعا یچیزی با مشخصاتی که مرده گفته بود جلومون سبز شد همه فرار می کردیم که منو جیمین پامون لیز خورد افتادیم تو رود خونه
ات: کمک، من.. شنا... بلد... نیستم
جیمین: منم.. همینطور
کوک: خب الان من چیکار کنم
کوک پرید تو اب اول منو نجات داد بعد جیمین
ات: وویی سردمه
تهیونگ: حالتون خوبه؟
جیهوپ: جییغ، تو چرا.. وایسا ببینم، تو مارو ترسوندی؟
تهیونگ یه لباس سفید بلند پوشیده بود یه کلاه گیسم تو دستش بود
تهیونگ: اووم... چیزه.. شاید
جیمین: الان از تو اب بیرون اومدم ولی بعد حسابتو میرسم
ات: الان چجوری بریم تو چادر؟ اگه ببیننمون میگن کجا بودین، چی بگیم؟
کوک: یجوری میریم که نفهمن، وای سردمه
تهیونگ: بریم
از پشت چادر ها رفتیم چادر خودمون لباسمونو عوض کردیم
ات: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ات: جانمو مرض الان میخوام بکشمت
جیهوپ: خوابم میاد
ات: می تو
تهیونگ.: بریم بخوابیم
(فردا شب)
از چادر رفتیم بیرون به هزار بدبختی اتیش درست کردیم نشستیم دور اتیش
ات: داستان ترسناک تعریف کنین، حوصلم سر رفته
کوک: داستان ترسناک؟ تجربه ی دیروز هنوز یادت نرفته
ات: اون زیاد باحال نبود، یچیز تعریف کنین دیگه
تهیونگ: باشه الان تعریف می کنم...اوومم، اها فهمیدم
این داستان درمورد یه دختره که با خانوادش به یه خونه ی جدید اسباب کشی میکنن اتاق این دختر روبه روی پله است یعنی از اتاقش میاد بیرون پله جلوشه این دختره شبا از بالای پله صدا های عجیبی میشنیده یه شب وقتی می خواسته بره اب بخوره احساس کرده یکی پشت سرشه اما اهمیت نداده اما وقتی رفت تا از کشوی ی میز ارایش یچیزی برداره یه دست از تو اینه بیرون میاد و اونو میکشه
ات: بچگونست
کوک: اره الکی بود
تهیونگ: من چیز دیگه ای بلد نیستم
ات: باشه اصلا نمیخواد
جیمین: بچه ها، یادتونه تو دبیرستان اونموقع که دیر رسیدیم مدرسه و تکالیفمونو انجام نداده بودیم تنبیهمون کردن؟
جیهوپ: اره، مجبورمون کردن بیشتر تو مدرسه بمونیم و کل مدرسه رو جارو بکشیم
ات: ولی خوش گذشت
ادامه دارد...
از پشت چادر ها اروم راه میرفتیم تا کسی نفهمه
تهیونگ: بیاین این طرف(اروم)
جیمین: اخ پامو لگد کردی(اروم)
جیهوپ:ببخشید (اروم)
ات: زود باشین(اروم)
کوک: از این طرف (اروم)
رسیدیم
ات: خب بریم؟
کوک: یس بریم
رفتیم تو جنگل
جیمین: چراغ قوه رو روشن کن
تهیونگ: باشه الان
یکم رفتیم جلو تر
جیهوپ: جیییغ...یچیزی بهم دست زد
جیمین: من بودم
جیهوپ: اوه.. میدونستم تویی الکی جیغ زدم
کوک: تو راست میگی
ات: چرا روح نمیبینیم؟
کوک: خب حتما اینجا روح نیست
جیمین: میگم تهیونگ کو؟
ات: روحه بردتش
جیمین: دور از شوخی واقعا کجاست
ات: من از کجا بدونم، شاید واقعا بردتش
همه: جییییییغ
داشتیم راه میرفتیم که واقعا یچیزی با مشخصاتی که مرده گفته بود جلومون سبز شد همه فرار می کردیم که منو جیمین پامون لیز خورد افتادیم تو رود خونه
ات: کمک، من.. شنا... بلد... نیستم
جیمین: منم.. همینطور
کوک: خب الان من چیکار کنم
کوک پرید تو اب اول منو نجات داد بعد جیمین
ات: وویی سردمه
تهیونگ: حالتون خوبه؟
جیهوپ: جییغ، تو چرا.. وایسا ببینم، تو مارو ترسوندی؟
تهیونگ یه لباس سفید بلند پوشیده بود یه کلاه گیسم تو دستش بود
تهیونگ: اووم... چیزه.. شاید
جیمین: الان از تو اب بیرون اومدم ولی بعد حسابتو میرسم
ات: الان چجوری بریم تو چادر؟ اگه ببیننمون میگن کجا بودین، چی بگیم؟
کوک: یجوری میریم که نفهمن، وای سردمه
تهیونگ: بریم
از پشت چادر ها رفتیم چادر خودمون لباسمونو عوض کردیم
ات: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ات: جانمو مرض الان میخوام بکشمت
جیهوپ: خوابم میاد
ات: می تو
تهیونگ.: بریم بخوابیم
(فردا شب)
از چادر رفتیم بیرون به هزار بدبختی اتیش درست کردیم نشستیم دور اتیش
ات: داستان ترسناک تعریف کنین، حوصلم سر رفته
کوک: داستان ترسناک؟ تجربه ی دیروز هنوز یادت نرفته
ات: اون زیاد باحال نبود، یچیز تعریف کنین دیگه
تهیونگ: باشه الان تعریف می کنم...اوومم، اها فهمیدم
این داستان درمورد یه دختره که با خانوادش به یه خونه ی جدید اسباب کشی میکنن اتاق این دختر روبه روی پله است یعنی از اتاقش میاد بیرون پله جلوشه این دختره شبا از بالای پله صدا های عجیبی میشنیده یه شب وقتی می خواسته بره اب بخوره احساس کرده یکی پشت سرشه اما اهمیت نداده اما وقتی رفت تا از کشوی ی میز ارایش یچیزی برداره یه دست از تو اینه بیرون میاد و اونو میکشه
ات: بچگونست
کوک: اره الکی بود
تهیونگ: من چیز دیگه ای بلد نیستم
ات: باشه اصلا نمیخواد
جیمین: بچه ها، یادتونه تو دبیرستان اونموقع که دیر رسیدیم مدرسه و تکالیفمونو انجام نداده بودیم تنبیهمون کردن؟
جیهوپ: اره، مجبورمون کردن بیشتر تو مدرسه بمونیم و کل مدرسه رو جارو بکشیم
ات: ولی خوش گذشت
ادامه دارد...
۱۰.۹k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.