ویو جنا
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۳۸
"ویو جنا".
دست به مو هام می زدی انگار از زیر دوش امده باشم اب توش جمع شده بود.
جنا: بم بقیش و بیا قدم بزنیم.
شروع کردم به دور شدن از جونگکوک..
که صداش بلند شد:
_هعیی.وایسا ببینم کجا..
همین برگشتم پشت سرم بود.
جنا: چیه؟؟
کو،:کحا به سلامتی؟
جنا: کجا میخوام برم به نظرت!؟چرا یجور رفتار میکنی که انگار بچم؟
کوک: جنا ببند دهنت و باشه؟؟...هر جا میخوای برو ولی من هستم.
دستم و مشت کردم.
شیطونه میگه همین مشت و بخوابم تو صورتش.
ولی بیخیال.
برگشتم و شروع کردم راه رفتن..
از پارک خارج شدیم و تو خیابونا زیر بارون هرجا میخواستم می کشوندمش.
ولی دیگه انقدری راه رفته بودم که وایسادم.
جنا: بسه بسه،دیگه برگردیم..
برگشتم سمتش که انگار ننگار چند ساعته داره راه میره..
هوا تاریک تاریک شده بود.
کوک: خودت می دونی چقدر از خونه دوریم دیگه نه؟
جنا:وای نه من نمیخوام این همه راه برگردم.
بارون که یه دفعه زیاد شد یه نو کل خیابونارو روشن کرد و بعد صدایه رعد و برع امد.
دستامو رو رو گوشام گزاشتم.
غلط کردم این همه راه امدم..
جنا: الان چیکار بکنیم؟
کوک: من نمیدونم چرا عین احمقا دنبال یه دختر بچه راه افتادم...
گوشیش و دراورد.
یکم اطراف و نگاه کرد.
انگار داشت سعی می کرد تماس بگیره.
و جالب اینه هیچ بنی بشری تو این خیابونا نبود.
کوک: الو؟؟....
__
کوک: کجایی؟
___
کوک. : ببین ما..تو وسطایه خیابونیم که خونت اونجاست....ماشین باهام نیست....پاشو بیا تا نزدم این و خفه کنم..
___
کوک: به نظرت کی شده دردسر جدیدم؟
__
کوک: منتظریم.
خشم اژدها...خب به من چه!؟
خیلی پرو گفتم:
جنا: من بهت گفتم بچه نیستم.
یجور از بالا به منی که رویه نیمکت نشسته بود نگاه کرد که لال شدم.
نگام و به جلو دادم.
اصلا کی قرار بود بیاد!؟؟؟
جونگکوک جلو عصبی رژه می رفت و من فقط نگاش می کردم.
یه دفعه بلند شدم و گفتم:
_بشین دیگه سرم گیج رفتت.
همین امد داد و بیداد کنه..ماشینی از اون طرف خیابون بوق زد.
جونگکوک به اونجا اشاره کرد..
کوک: راه بیوفت..
به سمت ماشین رفتم.
چراغایه ماشین نمیزاشت راننده رو ببینم ..
جونگکوک جلو نشست..
منم رفتم داخل و اولین کاری که کردم جا باز کردن برایه بمه ..
در و بستم ،بم سرش و رو پاهام گزاشت .
بیچاره خیس شده بود.
ته: علیک سلام..
سرم و بالا اوردم و با دیدن تهیونگ خود به خود نیشم باز شد.
جنا: عه تو..
جونگکوک جوری از ایینه ماشین نگاش و بم داد..که اگه زوقم نبود قطعا لال می شدم.
ته:
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۳۸
"ویو جنا".
دست به مو هام می زدی انگار از زیر دوش امده باشم اب توش جمع شده بود.
جنا: بم بقیش و بیا قدم بزنیم.
شروع کردم به دور شدن از جونگکوک..
که صداش بلند شد:
_هعیی.وایسا ببینم کجا..
همین برگشتم پشت سرم بود.
جنا: چیه؟؟
کو،:کحا به سلامتی؟
جنا: کجا میخوام برم به نظرت!؟چرا یجور رفتار میکنی که انگار بچم؟
کوک: جنا ببند دهنت و باشه؟؟...هر جا میخوای برو ولی من هستم.
دستم و مشت کردم.
شیطونه میگه همین مشت و بخوابم تو صورتش.
ولی بیخیال.
برگشتم و شروع کردم راه رفتن..
از پارک خارج شدیم و تو خیابونا زیر بارون هرجا میخواستم می کشوندمش.
ولی دیگه انقدری راه رفته بودم که وایسادم.
جنا: بسه بسه،دیگه برگردیم..
برگشتم سمتش که انگار ننگار چند ساعته داره راه میره..
هوا تاریک تاریک شده بود.
کوک: خودت می دونی چقدر از خونه دوریم دیگه نه؟
جنا:وای نه من نمیخوام این همه راه برگردم.
بارون که یه دفعه زیاد شد یه نو کل خیابونارو روشن کرد و بعد صدایه رعد و برع امد.
دستامو رو رو گوشام گزاشتم.
غلط کردم این همه راه امدم..
جنا: الان چیکار بکنیم؟
کوک: من نمیدونم چرا عین احمقا دنبال یه دختر بچه راه افتادم...
گوشیش و دراورد.
یکم اطراف و نگاه کرد.
انگار داشت سعی می کرد تماس بگیره.
و جالب اینه هیچ بنی بشری تو این خیابونا نبود.
کوک: الو؟؟....
__
کوک: کجایی؟
___
کوک. : ببین ما..تو وسطایه خیابونیم که خونت اونجاست....ماشین باهام نیست....پاشو بیا تا نزدم این و خفه کنم..
___
کوک: به نظرت کی شده دردسر جدیدم؟
__
کوک: منتظریم.
خشم اژدها...خب به من چه!؟
خیلی پرو گفتم:
جنا: من بهت گفتم بچه نیستم.
یجور از بالا به منی که رویه نیمکت نشسته بود نگاه کرد که لال شدم.
نگام و به جلو دادم.
اصلا کی قرار بود بیاد!؟؟؟
جونگکوک جلو عصبی رژه می رفت و من فقط نگاش می کردم.
یه دفعه بلند شدم و گفتم:
_بشین دیگه سرم گیج رفتت.
همین امد داد و بیداد کنه..ماشینی از اون طرف خیابون بوق زد.
جونگکوک به اونجا اشاره کرد..
کوک: راه بیوفت..
به سمت ماشین رفتم.
چراغایه ماشین نمیزاشت راننده رو ببینم ..
جونگکوک جلو نشست..
منم رفتم داخل و اولین کاری که کردم جا باز کردن برایه بمه ..
در و بستم ،بم سرش و رو پاهام گزاشت .
بیچاره خیس شده بود.
ته: علیک سلام..
سرم و بالا اوردم و با دیدن تهیونگ خود به خود نیشم باز شد.
جنا: عه تو..
جونگکوک جوری از ایینه ماشین نگاش و بم داد..که اگه زوقم نبود قطعا لال می شدم.
ته:
- ۴۲.۹k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط