من ماهت میشم تو خورشیدم🙃🤍🐾
من ماهت میشم تو خورشیدم🙃🤍🐾
پارت۷
#پانی:کلید انداختم رفتم اتاقم ارایشمو پاک کردم لباس راحتی پوشیدم رو تخت ولو شدم گوشیمو گرفتم یه شماره پیام داده بود بازش کردم دیدم نوشته بود
#شماره:سلام عشقم رضام
#پانی:منم نوشتم اهااا سلام نشناختم شمارمو از کجا اوردی؟
#رضا:از نیکا گرفتم
#پانی:اها
#رضا:با بابات حرف زدی
#پانی:نه نمیدونم شاید وقت خوبی نباشه
#رضا:میترسی بهش بگی
#پانی:یجورایی احساس میکنم عصبانی بشه
#رضا:نترس فدات بشم فردا میایم خونتون درستش میکنم
#پانی:مرسیی (با ذوق)
#رضا:دلم نمیاد بخابم دوس دارم تا صب باهات بحرفم ولی دلم نمیاد صورت ماهت خراب شه بخاب فردا ساعت ۱۱ میام دنبالت
#پانی: اینحوری حرف نزنیااااااا یع موقع میخورمت اخه فردا صب من اگه خواب موندم
#رضا:بهت زنگ میزنم
#پانی:باشهه
#رضا:شبت بخیر توت من
#پانی:شب توعم بخیر بروکلی😁
#رضا:دوش ندالم اینجوری صدام میکنی
#پانی:شب بخیر اناناسم
#رضا:حالا شد بای
#پانی:بای
#پانی:گوشیمو گذاشتم زیر سرم با فکرای فردا خوابم برد صب دیدم رضا داره زنگ میزنه با صدای خوابالود :هاووو(مثلا خمیازه کشیده) الو سلام
#رضا:ساعت خواب ساعت ۱۱ ست هنوز خوابت میاد بیا پنجره رو نگا کن
#پانی:ههه(هست یارو حسه که یهویی هیییی میکنی اونجوری کرد) ساعت ۱۱ الان میام رفتم دم پنجره دیدم رضا بهم لبخند میزنه لبخندی زدمو اشاره کردم الان میام
#رضا:ههه کرد اومد دم پنجره لبخندی زدم اونم لبخندی زد
#پانی:رفتم دسشویی تند کارای مربوط انجام دادم لباس چرمم پوشیدم با یه شال مشکی رفتم بیرون بوتامو پوشیدم تند رفتم پایین پام پیچ خوردددد رضا منو دید خندید
#رضا: داره میاد پایین انگار پاش ناقص شده بود خندیدم
#پانی: داشت میخندید چرا میخندی جواب نمیداد باهاش قهر کردم دستامم جوری گرفتم انگار طلب کار بودم
#رضا: بهش میخندیدم قهر کرد خب اینجوری راه رفتی ادم خندش میگیره (با لحن خنده که داشت میترکید)
#پانی:جواب نمیدادم
#رضا:دیگه تحمل نکردم خندم بند اومد بهش گفتم پانیذ من که دوس ندارم تو با من قهر باشی
#پانی:تحمل نیوردم اینجوری حرف نزن میمیرمااا
#رضا:قلبونت بلم
#پانی:عه حالا چیکارم داشتی
#رضا:خب بچه ها بیاین بالا
#پانی:هاااا
#دیاناوارسلان:جی جی جی جینگگگگ
#پانی:شما اینجا چیکا میکنین
#دیانا:میخایم بریم کیش دیگه
#پانی:هااا رضااااا چرابهم نگفتی لباس بیارم
#رضا:ام دیانا واست اورده
#پانی:نه من لباس خودمو موخام
#رضا:یاخدا اینجوری نکن دلم میره برات باشه الان میرسونمت
#پانی:نه نمیشه باید دیانا هم بیاد کمکم کنه تا زود تموم شه
#رضا:باشه منو ارسلان تو ماشین حوصلمون سر میره میایم
#پانی:هِهِ وای رضااااا بدبخت شدیم
#رضا: چرااااا
#پانی:اگه بابام خونه بودچی
پارت۷
#پانی:کلید انداختم رفتم اتاقم ارایشمو پاک کردم لباس راحتی پوشیدم رو تخت ولو شدم گوشیمو گرفتم یه شماره پیام داده بود بازش کردم دیدم نوشته بود
#شماره:سلام عشقم رضام
#پانی:منم نوشتم اهااا سلام نشناختم شمارمو از کجا اوردی؟
#رضا:از نیکا گرفتم
#پانی:اها
#رضا:با بابات حرف زدی
#پانی:نه نمیدونم شاید وقت خوبی نباشه
#رضا:میترسی بهش بگی
#پانی:یجورایی احساس میکنم عصبانی بشه
#رضا:نترس فدات بشم فردا میایم خونتون درستش میکنم
#پانی:مرسیی (با ذوق)
#رضا:دلم نمیاد بخابم دوس دارم تا صب باهات بحرفم ولی دلم نمیاد صورت ماهت خراب شه بخاب فردا ساعت ۱۱ میام دنبالت
#پانی: اینحوری حرف نزنیااااااا یع موقع میخورمت اخه فردا صب من اگه خواب موندم
#رضا:بهت زنگ میزنم
#پانی:باشهه
#رضا:شبت بخیر توت من
#پانی:شب توعم بخیر بروکلی😁
#رضا:دوش ندالم اینجوری صدام میکنی
#پانی:شب بخیر اناناسم
#رضا:حالا شد بای
#پانی:بای
#پانی:گوشیمو گذاشتم زیر سرم با فکرای فردا خوابم برد صب دیدم رضا داره زنگ میزنه با صدای خوابالود :هاووو(مثلا خمیازه کشیده) الو سلام
#رضا:ساعت خواب ساعت ۱۱ ست هنوز خوابت میاد بیا پنجره رو نگا کن
#پانی:ههه(هست یارو حسه که یهویی هیییی میکنی اونجوری کرد) ساعت ۱۱ الان میام رفتم دم پنجره دیدم رضا بهم لبخند میزنه لبخندی زدمو اشاره کردم الان میام
#رضا:ههه کرد اومد دم پنجره لبخندی زدم اونم لبخندی زد
#پانی:رفتم دسشویی تند کارای مربوط انجام دادم لباس چرمم پوشیدم با یه شال مشکی رفتم بیرون بوتامو پوشیدم تند رفتم پایین پام پیچ خوردددد رضا منو دید خندید
#رضا: داره میاد پایین انگار پاش ناقص شده بود خندیدم
#پانی: داشت میخندید چرا میخندی جواب نمیداد باهاش قهر کردم دستامم جوری گرفتم انگار طلب کار بودم
#رضا: بهش میخندیدم قهر کرد خب اینجوری راه رفتی ادم خندش میگیره (با لحن خنده که داشت میترکید)
#پانی:جواب نمیدادم
#رضا:دیگه تحمل نکردم خندم بند اومد بهش گفتم پانیذ من که دوس ندارم تو با من قهر باشی
#پانی:تحمل نیوردم اینجوری حرف نزن میمیرمااا
#رضا:قلبونت بلم
#پانی:عه حالا چیکارم داشتی
#رضا:خب بچه ها بیاین بالا
#پانی:هاااا
#دیاناوارسلان:جی جی جی جینگگگگ
#پانی:شما اینجا چیکا میکنین
#دیانا:میخایم بریم کیش دیگه
#پانی:هااا رضااااا چرابهم نگفتی لباس بیارم
#رضا:ام دیانا واست اورده
#پانی:نه من لباس خودمو موخام
#رضا:یاخدا اینجوری نکن دلم میره برات باشه الان میرسونمت
#پانی:نه نمیشه باید دیانا هم بیاد کمکم کنه تا زود تموم شه
#رضا:باشه منو ارسلان تو ماشین حوصلمون سر میره میایم
#پانی:هِهِ وای رضااااا بدبخت شدیم
#رضا: چرااااا
#پانی:اگه بابام خونه بودچی
۳.۳k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.