ادوارد هشتم

ادوارد هشتم ,
بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت...
اون به هشتادو چند سالگی فکر می کرد...
 هشتادوچند سالگی ,
وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می کنه...
جای چشم زیبا رو نگاه می گیره،
جای لب های غنچه رو لبخند ,
و جای دست های لطیف رو نوازش...
ادوارد هشتم ,
پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی تونست ملکه بشه رها کرد...
جای کاخ های لندن رو ,
اتاق اون زن گرفت...
جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش،
جای سفرهای دور ودراز رو قدم زدن باهاش،
جای مجلل ترین رستوران ها رو یک فنجان چای همراهش...

تا حالا به هشتادوچند سالگی فکر کردی؟ 
اگه پیر بشی و اونی که می خوای کنارت نباشه،
جای همه چیز خالیه،
خالیِ خالی...

#روزبه_معین
دیدگاه ها (۲)

از آن تر شد به خون دیده، دامانی که من دارمکه با تردامنان یار...

دنیای آدمی بودم امابه چشم هیچ راننده ای نیامده بودمبدون شماا...

همـه‌ی آدم‌ها وقتی آرام باشندزشتی ‌هایشان ته‌نشین می‌شودو زل...

زن ها تا وقتی عاشق نشده اند ,بهترین روان کاوها هستند...ولی ب...

فیک عشق وحشی قسمت دوم

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

پارت ۴ موضوع : نفرین عشق سیاه لیری: وقتی چسبوندم به دیوار خی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط