جونگ کوک با لبخند شیطون به سونگ هو که هنوز بیهوش رو زمین افتاده ...
"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁹"
جونگ کوک با لبخند شیطون به سونگ هو که هنوز بیهوش رو زمین افتاده بود، نگاه کرد.
بعد با لحن شوخ گفت:
"حالا با این جنازه چیکار کنیم؟ بندازیمش بیرون؟ یا تحویل پلیسش بدیم؟"
یونجی که هنوز توی شوک بود، با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:
"یعنی چی تحویل پلیسش بدیم؟ تو که نصف جونش کردی!"
جونگ کوک شونههاشو بالا انداخت و گفت:
"خب، خودش خواست با اموال من ور بره!"
بعد یه نگاه به سونگ هو انداخت و با لحن تمسخرآمیز گفت:
"خودش مقصره، کی بهش گفت دستش رو روی رون تو بذاره؟"
مادر یونجی که تا اون لحظه با تعجب بهشون نگاه میکرد، ناخودآگاه لبخند زد و گفت:
"من فقط یه سوال دارم…"
یونجی با نگرانی گفت:
"چی؟"
مادرش با لبخند شیطون گفت:
"خب… وقتی میخوایم این جنازه رو بندازیم بیرون… جونگ کوک قراره به شکل گربه این کارو بکنه یا به شکل آدم؟"
یونجی با چشمای گشاد به مادرش نگاه کرد و گفت:
"ماماااان!"
جونگ کوک قهقهه زد و گفت:
"واقعاً سوال خوبیه! ولی فکر کنم به شکل آدم راحتتر بتونم بلندش کنم!"
یونجی با اخم گفت:
"خیلی بامزه شدی؟!"
جونگ کوک با لبخند شیطون گفت:
"آره، انگار خوشم اومده!"
بعد یه نگاه به سونگ هو انداخت و گفت:
"ولی جدی… چی کار کنیم با این؟"
مادر یونجی آروم گفت:
"خب… شاید بهتره بیدارش کنیم و بهش بگیم که همهچی رو خواب دیده!"
جونگ کوک لبخند شیطون زد و گفت:
"آره، بعدم میتونیم بگیم که توی خواب دید یه گربه به آدم تبدیل شد و زد لت و پارش کرد!"
یونجی به پیشونیش زد و گفت:
"نه… فقط ببریمش بیرون! قبل از اینکه بخواد مامور خبر کنه!"
جونگ کوک یه قدم جلو گذاشت، دستاشو به هم مالید و گفت:
"قبوله! من حملش میکنم… به هر حال، مقصر خودشه!"
یونجی آه کشید و گفت:
"فقط… دفعهی بعد آرومتر، لطفاً!"
جونگ کوک ابروشو بالا انداخت و گفت:
"نمیتونم قول بدم… اگه دوباره بخواد بهت نزدیک بشه، ممکنه این بار جنازهشو بندازم تو دریا!"
مادر یونجی با لبخند گفت:
"فکر کنم دیگه وقتشه که این رابطه رو رسمی کنید!"
یونجی با چشمای گشاد گفت:
"مامااااان!"
جونگ کوک لبخند شیطون زد، به یونجی نزدیک شد، دستشو دور کمرش انداخت و گفت:
"به نظر من هم بد فکری نیست!"
یونجی با چهرهی سرخشده گفت:
"تو دیگه ساکت شو!"
ادامه دارد...!؟
پارته بعدی پارته آخره هااا
جونگ کوک با لبخند شیطون به سونگ هو که هنوز بیهوش رو زمین افتاده بود، نگاه کرد.
بعد با لحن شوخ گفت:
"حالا با این جنازه چیکار کنیم؟ بندازیمش بیرون؟ یا تحویل پلیسش بدیم؟"
یونجی که هنوز توی شوک بود، با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:
"یعنی چی تحویل پلیسش بدیم؟ تو که نصف جونش کردی!"
جونگ کوک شونههاشو بالا انداخت و گفت:
"خب، خودش خواست با اموال من ور بره!"
بعد یه نگاه به سونگ هو انداخت و با لحن تمسخرآمیز گفت:
"خودش مقصره، کی بهش گفت دستش رو روی رون تو بذاره؟"
مادر یونجی که تا اون لحظه با تعجب بهشون نگاه میکرد، ناخودآگاه لبخند زد و گفت:
"من فقط یه سوال دارم…"
یونجی با نگرانی گفت:
"چی؟"
مادرش با لبخند شیطون گفت:
"خب… وقتی میخوایم این جنازه رو بندازیم بیرون… جونگ کوک قراره به شکل گربه این کارو بکنه یا به شکل آدم؟"
یونجی با چشمای گشاد به مادرش نگاه کرد و گفت:
"ماماااان!"
جونگ کوک قهقهه زد و گفت:
"واقعاً سوال خوبیه! ولی فکر کنم به شکل آدم راحتتر بتونم بلندش کنم!"
یونجی با اخم گفت:
"خیلی بامزه شدی؟!"
جونگ کوک با لبخند شیطون گفت:
"آره، انگار خوشم اومده!"
بعد یه نگاه به سونگ هو انداخت و گفت:
"ولی جدی… چی کار کنیم با این؟"
مادر یونجی آروم گفت:
"خب… شاید بهتره بیدارش کنیم و بهش بگیم که همهچی رو خواب دیده!"
جونگ کوک لبخند شیطون زد و گفت:
"آره، بعدم میتونیم بگیم که توی خواب دید یه گربه به آدم تبدیل شد و زد لت و پارش کرد!"
یونجی به پیشونیش زد و گفت:
"نه… فقط ببریمش بیرون! قبل از اینکه بخواد مامور خبر کنه!"
جونگ کوک یه قدم جلو گذاشت، دستاشو به هم مالید و گفت:
"قبوله! من حملش میکنم… به هر حال، مقصر خودشه!"
یونجی آه کشید و گفت:
"فقط… دفعهی بعد آرومتر، لطفاً!"
جونگ کوک ابروشو بالا انداخت و گفت:
"نمیتونم قول بدم… اگه دوباره بخواد بهت نزدیک بشه، ممکنه این بار جنازهشو بندازم تو دریا!"
مادر یونجی با لبخند گفت:
"فکر کنم دیگه وقتشه که این رابطه رو رسمی کنید!"
یونجی با چشمای گشاد گفت:
"مامااااان!"
جونگ کوک لبخند شیطون زد، به یونجی نزدیک شد، دستشو دور کمرش انداخت و گفت:
"به نظر من هم بد فکری نیست!"
یونجی با چهرهی سرخشده گفت:
"تو دیگه ساکت شو!"
ادامه دارد...!؟
پارته بعدی پارته آخره هااا
- ۲.۷k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط