رمان حامیم
رمان حامیم
پارت ۴۱
از زبان دیانا:
وقتی چشامو باز کردم دیدم توی یه اتاقم رفتمدر اتاقو باز کنم دیدم قفله شروع کردم به داد و بیداد کردن یهو علی اومد
علی: ها چیه صداتو انداختی تو سرت
دیانا: باز کن درو
علی: ساکت شو
دیانا: میگمدرو باز کن
از زبان دیانا:
علی اومد داخل اتاق و با طناب توی دستش منو به صندلی بست و رفت
علی: صدات در نیاد
از زبان دیانا: صدای علی میومد که داشت با فرید حرف میزد
فرید: شما؟
علی: ببین برو یه جایی تنها باشی راجب این موضوع با کسی عم حرف نمیزنی
فرید: بگو
علی: ببین دیانا پیش ماعه
فرید: ینی چی؟
علی: اگه میخای زنده بمونه تا دو روز دیگه باید بیای ترکیه وقتی رسیدی مرز بهم زنگ بزن آدرس دقیق بدم بهت
فرید: خیل خب
علی: تنها بیا کسی رو نیار با خودت
دیانا: بیا این درو باز کن
علی: نترس کاری ندارم باهات البته اگه اقاییت تنها بیاد
ادامه دارد...
پارت ۴۱
از زبان دیانا:
وقتی چشامو باز کردم دیدم توی یه اتاقم رفتمدر اتاقو باز کنم دیدم قفله شروع کردم به داد و بیداد کردن یهو علی اومد
علی: ها چیه صداتو انداختی تو سرت
دیانا: باز کن درو
علی: ساکت شو
دیانا: میگمدرو باز کن
از زبان دیانا:
علی اومد داخل اتاق و با طناب توی دستش منو به صندلی بست و رفت
علی: صدات در نیاد
از زبان دیانا: صدای علی میومد که داشت با فرید حرف میزد
فرید: شما؟
علی: ببین برو یه جایی تنها باشی راجب این موضوع با کسی عم حرف نمیزنی
فرید: بگو
علی: ببین دیانا پیش ماعه
فرید: ینی چی؟
علی: اگه میخای زنده بمونه تا دو روز دیگه باید بیای ترکیه وقتی رسیدی مرز بهم زنگ بزن آدرس دقیق بدم بهت
فرید: خیل خب
علی: تنها بیا کسی رو نیار با خودت
دیانا: بیا این درو باز کن
علی: نترس کاری ندارم باهات البته اگه اقاییت تنها بیاد
ادامه دارد...
۴.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.