کیمیاگر p19
کیمیاگر p19
جیمین،تهیونگ و کوک به کمک همدیگه تونستن که اتاق اون فرشته کوچولو هارو آماده کنن.
ولی از نظر جیمین وسیله هنوز براشون کم بود درحالی هنوز اتاق آماده نشده پر بود از اسباب بازی.
ته: جیمینا چرا اینجوری میکنی عمرم؟ دارم میگم که اسباب بازی در همین قدر خوبه دیگه.
جیمین: نه ته ته ...تو از اون زاویه که نمیبینی!
کوک: جیمین یه دقیقه گوش بده، ببین شماها الان اینهمه وسیله گرفتین. تازه هنوز اون جوجو های عمو به دنیا نیومدن. ولی اگر به دنیل بیان و بزرک شن توی همین زمان اسباب بازی براشون میگیری.
جیمین: درسته کوک...راست میگی..من زیاده روی کردم.
ته: 😑
جیمین: ته اونجوری نکنا...هنوز اون کاری کردی از سرم بیرون نرفته.
ته: مگه من چیکار کردم؟
جیمین: من و تنها گذاشتی رفتی خونه.
ته: ایییی واییی..اصلا میدونی چیه جیمین؟ خوب کاری کردم ولت کردم.
جیمین: چی؟
ته: اصلا از قصد اینکارو کردم تا از تنهایی و ترس بمیری (عصبی)
کوک و جیمین از یه دفعه عصبانی شدن تهیونگ تعجب کردن. یهو اون چش شد؟
جیمین: ته....من منظور_
ته: دهنت و ببند...هی هرچی میشه یا میزنی زیر گریه یا سریع غرغر میکنی! (داد)
جیمین: من منظوری نداشتم ته باو_
ته: گفتم ساکت شو...وقتی هم که بچه هارو به دنیا آووردی از اینجا میری...دیگه حوصله ی کلفت بازی برای توی هرزه رو ندارم..کم برات زحمت کشیدم؟(عربده)
کوک: ته یکم مراعات حالش و کن!
ته: من همیشه مراعات حالش و کردم ولی اون نکرد.
اون و داداش عوضیش فکر میکنن که مرگ پدرشون تقصیر منه!
جیمین: ته کوتاه بیا!
ته: نمیخوام...از امشب هم میری تو اتاق خودت میخوابی...نمیخوام ریختت و ببینم.
تهیونگ بعد از اینکه تمام خسته گیش و سر جیمین خالی کرد رفت توی اتاقش و رفت تا دوش بگیره.
جیمین اصلا نمیدونست گریه کنه یا عصبی بشه؟
کوک بیچاره هم که...
جیمین: به نظرت تقصیر من بود؟
کوک: چی؟
جیمین: اون به من گفت هرزه؟ گفت که بعد از به دنیا آووردنشون باید از اینحا برم؟ من...من چیکار کردم کوک؟
کوک: هی هی هی....انقدر تند نرو...اون عصبانی بود یه چیزی گفت فردا میبین که_
جیمین: من.. نمیخواستم اینجوری بشه!
جدی میگم...من چیکار کردم؟
کوک رفت و دستش و دور پهلوی جیمین حلقه کرد.
کوک: خوب گوش کن! هر چقدرم که تهیونگ تنهات بزاره من و بقیه هستیم...حالا بیا بریم شام بخوریم.
کوک دست کوچیک جیمین و گرفت و رفتن طبقه پایین.
آجوما زحمت کشیده بود و دوکبکی،کیمیچی،نودل،سوپ نان سویا. درست کرده بود.
کوک صندلی رو برای جیمین کشید عقب و نشستن و دور میز و شروع کردن به غذا خوردن که....
جیمین،تهیونگ و کوک به کمک همدیگه تونستن که اتاق اون فرشته کوچولو هارو آماده کنن.
ولی از نظر جیمین وسیله هنوز براشون کم بود درحالی هنوز اتاق آماده نشده پر بود از اسباب بازی.
ته: جیمینا چرا اینجوری میکنی عمرم؟ دارم میگم که اسباب بازی در همین قدر خوبه دیگه.
جیمین: نه ته ته ...تو از اون زاویه که نمیبینی!
کوک: جیمین یه دقیقه گوش بده، ببین شماها الان اینهمه وسیله گرفتین. تازه هنوز اون جوجو های عمو به دنیا نیومدن. ولی اگر به دنیل بیان و بزرک شن توی همین زمان اسباب بازی براشون میگیری.
جیمین: درسته کوک...راست میگی..من زیاده روی کردم.
ته: 😑
جیمین: ته اونجوری نکنا...هنوز اون کاری کردی از سرم بیرون نرفته.
ته: مگه من چیکار کردم؟
جیمین: من و تنها گذاشتی رفتی خونه.
ته: ایییی واییی..اصلا میدونی چیه جیمین؟ خوب کاری کردم ولت کردم.
جیمین: چی؟
ته: اصلا از قصد اینکارو کردم تا از تنهایی و ترس بمیری (عصبی)
کوک و جیمین از یه دفعه عصبانی شدن تهیونگ تعجب کردن. یهو اون چش شد؟
جیمین: ته....من منظور_
ته: دهنت و ببند...هی هرچی میشه یا میزنی زیر گریه یا سریع غرغر میکنی! (داد)
جیمین: من منظوری نداشتم ته باو_
ته: گفتم ساکت شو...وقتی هم که بچه هارو به دنیا آووردی از اینجا میری...دیگه حوصله ی کلفت بازی برای توی هرزه رو ندارم..کم برات زحمت کشیدم؟(عربده)
کوک: ته یکم مراعات حالش و کن!
ته: من همیشه مراعات حالش و کردم ولی اون نکرد.
اون و داداش عوضیش فکر میکنن که مرگ پدرشون تقصیر منه!
جیمین: ته کوتاه بیا!
ته: نمیخوام...از امشب هم میری تو اتاق خودت میخوابی...نمیخوام ریختت و ببینم.
تهیونگ بعد از اینکه تمام خسته گیش و سر جیمین خالی کرد رفت توی اتاقش و رفت تا دوش بگیره.
جیمین اصلا نمیدونست گریه کنه یا عصبی بشه؟
کوک بیچاره هم که...
جیمین: به نظرت تقصیر من بود؟
کوک: چی؟
جیمین: اون به من گفت هرزه؟ گفت که بعد از به دنیا آووردنشون باید از اینحا برم؟ من...من چیکار کردم کوک؟
کوک: هی هی هی....انقدر تند نرو...اون عصبانی بود یه چیزی گفت فردا میبین که_
جیمین: من.. نمیخواستم اینجوری بشه!
جدی میگم...من چیکار کردم؟
کوک رفت و دستش و دور پهلوی جیمین حلقه کرد.
کوک: خوب گوش کن! هر چقدرم که تهیونگ تنهات بزاره من و بقیه هستیم...حالا بیا بریم شام بخوریم.
کوک دست کوچیک جیمین و گرفت و رفتن طبقه پایین.
آجوما زحمت کشیده بود و دوکبکی،کیمیچی،نودل،سوپ نان سویا. درست کرده بود.
کوک صندلی رو برای جیمین کشید عقب و نشستن و دور میز و شروع کردن به غذا خوردن که....
۵.۵k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.