دخترباغبان
#دختر_باغبان🌱
#پارت_89
پرش زمانی به شب
+روی تخت نشستم و یونگی کمکم کرد که لباسامو بپوشم.
ــ حالت خوبه نمیخوای بیشتر بمونی؟
+نه خوبم نمیخواد.
ــ باشه.
+دستشو برد زیر پاهام و برآید استایل بغلم کرد.
خودم میتونم راه.........
ــ هییس خودم میبرمت.
+باشه
از بیمارستان خارج شدیم.
منو آروم گذاشت توی ماشین و بعد حرکت کردیم.
+رونا اینا کجان؟
ــ امروز ظهر گفتم که برگردن سئول.
+آها(ناراحت
ــ میدونم نتونستی بخواطر من اینجا زیاد خوش بگذرونی ولی بهت قول میدم که یه بار دیگه بیارمت اینجا.
+لازم نیست همین یه بار برای هفت پشتم کافی بود.
ــ خب باشه.
...............
ــ ا/ت رسیدیم.
بهش نگاهی انداختم غرق توی خواب بود از ماشین پیاده شدم آروم بغلش کردم و وارد عمارت شدم.
خدمتکارا رو چند روزی میشد که بهشون مرخصی داده بودم بخواطر همین عمارت سوت و کور بود.
از پلهها بالا رفتم و بعد وارد اتاق شدم ا/ت رو اروم گذاشتم روی تخت و لباسامو عوض کردم و کنارش دراز کشیدم و توی بغلم گرفتمش و خوابیدم.
..........
+با حس نفس تنگی از خواب بیدار شدم یونگی جوری بغلم کرده بود که انگار میخواستم فرار کنم.
بزور از زیر دستش بیرون اومدم و روی تخت نشستم نگاهی به لباسام انداختم همشون عوض شده بودن.
یعنی اون عوض کرده.
هوفی کشیدم و یونگی رو صدا زدم.
+آهای پیشیه خوابالو دیگه بیدار شو.
ــ برو گم شو میخوام بخوابم( خوابآلود
+که برم گم شم باشه میرم.
ادامه دارد...............🌱
#پارت_89
پرش زمانی به شب
+روی تخت نشستم و یونگی کمکم کرد که لباسامو بپوشم.
ــ حالت خوبه نمیخوای بیشتر بمونی؟
+نه خوبم نمیخواد.
ــ باشه.
+دستشو برد زیر پاهام و برآید استایل بغلم کرد.
خودم میتونم راه.........
ــ هییس خودم میبرمت.
+باشه
از بیمارستان خارج شدیم.
منو آروم گذاشت توی ماشین و بعد حرکت کردیم.
+رونا اینا کجان؟
ــ امروز ظهر گفتم که برگردن سئول.
+آها(ناراحت
ــ میدونم نتونستی بخواطر من اینجا زیاد خوش بگذرونی ولی بهت قول میدم که یه بار دیگه بیارمت اینجا.
+لازم نیست همین یه بار برای هفت پشتم کافی بود.
ــ خب باشه.
...............
ــ ا/ت رسیدیم.
بهش نگاهی انداختم غرق توی خواب بود از ماشین پیاده شدم آروم بغلش کردم و وارد عمارت شدم.
خدمتکارا رو چند روزی میشد که بهشون مرخصی داده بودم بخواطر همین عمارت سوت و کور بود.
از پلهها بالا رفتم و بعد وارد اتاق شدم ا/ت رو اروم گذاشتم روی تخت و لباسامو عوض کردم و کنارش دراز کشیدم و توی بغلم گرفتمش و خوابیدم.
..........
+با حس نفس تنگی از خواب بیدار شدم یونگی جوری بغلم کرده بود که انگار میخواستم فرار کنم.
بزور از زیر دستش بیرون اومدم و روی تخت نشستم نگاهی به لباسام انداختم همشون عوض شده بودن.
یعنی اون عوض کرده.
هوفی کشیدم و یونگی رو صدا زدم.
+آهای پیشیه خوابالو دیگه بیدار شو.
ــ برو گم شو میخوام بخوابم( خوابآلود
+که برم گم شم باشه میرم.
ادامه دارد...............🌱
- ۳.۳k
- ۰۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط