دخترباغبان
#دختر_باغبان
#پارت_91
+خب
جیمین:هیچی ولش.
+سه ساعته نگهم داشتی تا بگی هیچی ولش؟
جیمین:فوقش دو دقیقه شد چقد پاچه میگیری تو.
+حیف لونا که اومد با توی اسکل.
جیمین:مگه من چمه؟
+چیت نیست.
جیمین: باشه ما احمق اسکل فقط بیا برو کمتر حرف بزن.
+خودتم داری اعتراف میکنی که اسکلی.
جیمین: د برو مخمو خوردی.
+ ایش گفتم و راهی آشپزخونه شدم.
از موقعی که اومدم پیش یونگی خیلی تنبل شده بودم حتی حال درست کردن صبحونه هم ندارم.
از توی یخچال شکلات صبحانه رو درآوردم و کمی از شکلات رو برداشتم و زدم روی نون تست و خوردم.
از آشپزخونه بیرون رفتم و بعد رفتم روی کاناپه پیش جیمین نشستم.
جیمین:مگه تو مدرسه نداری؟
+مدرسه؟اونم وسط تابستون.
میگم اسکلی خودت نمیخوای قبول کنی.
جیمین:حواسم نبود.
+یچیزی
جیمین:چی؟
+ساقیت کیه؟
جیمین: نمیدونم یونگی چطوری میخواد باتو زندگی کنه.
+فعلا که داره زندگی میکنه.
جیمین: هوفففف دیگه بسه بیا فیلممون رو نگاه کنیم.
+اک
حدود چهار ساعت بود که جلو تلویزیون بودم.
از روی کاناپه بلند شدم و رفتم توی اتاق.
نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۳بعداز ظهر رو نشون میداد.
گوشیمو برداشتم و به لونا زنگ زدم.
لونا: عجب به ماهم یه زنگی زدی.
+د ببند ساعت چند بریم؟
لونا: ساعت چهار.
ادامه دارد ...............🌱
#پارت_91
+خب
جیمین:هیچی ولش.
+سه ساعته نگهم داشتی تا بگی هیچی ولش؟
جیمین:فوقش دو دقیقه شد چقد پاچه میگیری تو.
+حیف لونا که اومد با توی اسکل.
جیمین:مگه من چمه؟
+چیت نیست.
جیمین: باشه ما احمق اسکل فقط بیا برو کمتر حرف بزن.
+خودتم داری اعتراف میکنی که اسکلی.
جیمین: د برو مخمو خوردی.
+ ایش گفتم و راهی آشپزخونه شدم.
از موقعی که اومدم پیش یونگی خیلی تنبل شده بودم حتی حال درست کردن صبحونه هم ندارم.
از توی یخچال شکلات صبحانه رو درآوردم و کمی از شکلات رو برداشتم و زدم روی نون تست و خوردم.
از آشپزخونه بیرون رفتم و بعد رفتم روی کاناپه پیش جیمین نشستم.
جیمین:مگه تو مدرسه نداری؟
+مدرسه؟اونم وسط تابستون.
میگم اسکلی خودت نمیخوای قبول کنی.
جیمین:حواسم نبود.
+یچیزی
جیمین:چی؟
+ساقیت کیه؟
جیمین: نمیدونم یونگی چطوری میخواد باتو زندگی کنه.
+فعلا که داره زندگی میکنه.
جیمین: هوفففف دیگه بسه بیا فیلممون رو نگاه کنیم.
+اک
حدود چهار ساعت بود که جلو تلویزیون بودم.
از روی کاناپه بلند شدم و رفتم توی اتاق.
نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۳بعداز ظهر رو نشون میداد.
گوشیمو برداشتم و به لونا زنگ زدم.
لونا: عجب به ماهم یه زنگی زدی.
+د ببند ساعت چند بریم؟
لونا: ساعت چهار.
ادامه دارد ...............🌱
- ۳.۴k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط