پارت بیست ودوم
#پارت بیست ودوم
امیر حسین اومد کنارم وگفت : تخت رو کجا بزارم عزیزم ؟
زیر اون یکی پنجره
امیر حسین وبچه ها طبق نظرات من وسایلو چیدن وکارشون دوساعتی طول کشید حتا گردگیری هم کردن تفلی ها
بعد از کار خسته نشستن تو سالنی که حالا مبله شده بود
رهام : فردا دیگه تکمیل میشه فقط خواهشا فردا نگید بیایم میون یه مشت زن ودختر وسیله بچینیم براتون
امیر حسین : نه رهام جان کارتون دیگه تموم شد فقط فردا برید سفارش گل وشیرینی بدین واسه شب جشن امیر علی میز صندلی ها رو سفارش دادی داداش
امیر علی : اره
بلند شد واز موبایلش چیزی نشون امیر حسین داد
امیر حسین : عالیه همون که خودم می خواستم داداش خوش سلیقه ام به رُز هم نشون بده
امیرعلی اومد وموبایلشو داد دستم منم عکس ها رو نگاه می کردم چند تا عکس از میز وصندلی هایی بود که سفارش داده بود ۰همینجوری که عکس ها رو رد می کردم با دیدن عکس های دختری که می خندید وخیلی هم خوشگل بود کنجکاو شدم ونگاه می کردم
- تموم شد .
سرمو اوردم بالا نگاش کردم وگوشی رو گرفتم طرفش اگه می خواستم برگردم رو اولین عکس خیلی ضایع می شد وبدتر اینکه صفحه گوشی عکس دختره بود
گوشی رو گرفت وبدون اینکه نگاه کنه گذاشت تو جیب شلوار ش یه نفس راحت کشیدم
مامان وبابا واسه شام اومدن وهمه پایین نشسته بودیم حاجی وبابا پشت سرهم از امیر حسین سوال می کردن واونم با آرامش جواب می داد قرار بود فردا جهیزیه ای منو بیارن وبچینن پس فردا هم باید می رفتیم واسه خرید لباس عروس داماد وخریدهای دیگه بعد از شام یه ساعتی نشستیم وبعدم خداحافظی کردیم وبرگشتیم خونه چه روزخوبی بود ومن خوشحال بودم احساس خوبی داشتم ودلتنگ بودم واسه کسی که چند روز بود تازه می شناختمش
امیر حسین اومد کنارم وگفت : تخت رو کجا بزارم عزیزم ؟
زیر اون یکی پنجره
امیر حسین وبچه ها طبق نظرات من وسایلو چیدن وکارشون دوساعتی طول کشید حتا گردگیری هم کردن تفلی ها
بعد از کار خسته نشستن تو سالنی که حالا مبله شده بود
رهام : فردا دیگه تکمیل میشه فقط خواهشا فردا نگید بیایم میون یه مشت زن ودختر وسیله بچینیم براتون
امیر حسین : نه رهام جان کارتون دیگه تموم شد فقط فردا برید سفارش گل وشیرینی بدین واسه شب جشن امیر علی میز صندلی ها رو سفارش دادی داداش
امیر علی : اره
بلند شد واز موبایلش چیزی نشون امیر حسین داد
امیر حسین : عالیه همون که خودم می خواستم داداش خوش سلیقه ام به رُز هم نشون بده
امیرعلی اومد وموبایلشو داد دستم منم عکس ها رو نگاه می کردم چند تا عکس از میز وصندلی هایی بود که سفارش داده بود ۰همینجوری که عکس ها رو رد می کردم با دیدن عکس های دختری که می خندید وخیلی هم خوشگل بود کنجکاو شدم ونگاه می کردم
- تموم شد .
سرمو اوردم بالا نگاش کردم وگوشی رو گرفتم طرفش اگه می خواستم برگردم رو اولین عکس خیلی ضایع می شد وبدتر اینکه صفحه گوشی عکس دختره بود
گوشی رو گرفت وبدون اینکه نگاه کنه گذاشت تو جیب شلوار ش یه نفس راحت کشیدم
مامان وبابا واسه شام اومدن وهمه پایین نشسته بودیم حاجی وبابا پشت سرهم از امیر حسین سوال می کردن واونم با آرامش جواب می داد قرار بود فردا جهیزیه ای منو بیارن وبچینن پس فردا هم باید می رفتیم واسه خرید لباس عروس داماد وخریدهای دیگه بعد از شام یه ساعتی نشستیم وبعدم خداحافظی کردیم وبرگشتیم خونه چه روزخوبی بود ومن خوشحال بودم احساس خوبی داشتم ودلتنگ بودم واسه کسی که چند روز بود تازه می شناختمش
- ۷.۴k
- ۰۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط