پارت چهارم
پارت چهارم
هانما دستمو گرفت و کشیدم بالا و پنجره رو بست و انداختم روی تخت.
هانما : چیکار میکنی ؟ میخوای خودتو بکشی مگه ؟ چند بار گفتم نشستن اونجا خطرناکه.
میشل : خب ببخشید.
هانما : دیگه از این کارا نکن حتی یه بار دیگه تکرارش نکن.
سرمو انداختم پایین.
اومد دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو بلند کرد.
هانما : وقتی داری با من صحبت میکنی به من نگاه کن نه جای دیگه.
سرمو کج کردم.
عصبی شد و شونه هامو گرفت و خودمو چسبوند به دیوار.
میشل :وای دوباره...
هانما : همم چیزی گفتی ؟
میشل : ن-ن-نه
هانما بغلم کرد و روی تخت با من افتاد.اون روی من افتاد.وزنش خیلی سنگین بود.تحمل کردنش یکم سخت بود ولی بعد از چند دقیقه خوابش برد.
من مونده بودم اون زیر و صدای ساعت توی اتاق.
ولی خودمم بعد نیم ساعت خوابم برد...
(فشار💕🥰)
#توکیو_ریونجرز
#هانما
#فیک
هانما دستمو گرفت و کشیدم بالا و پنجره رو بست و انداختم روی تخت.
هانما : چیکار میکنی ؟ میخوای خودتو بکشی مگه ؟ چند بار گفتم نشستن اونجا خطرناکه.
میشل : خب ببخشید.
هانما : دیگه از این کارا نکن حتی یه بار دیگه تکرارش نکن.
سرمو انداختم پایین.
اومد دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو بلند کرد.
هانما : وقتی داری با من صحبت میکنی به من نگاه کن نه جای دیگه.
سرمو کج کردم.
عصبی شد و شونه هامو گرفت و خودمو چسبوند به دیوار.
میشل :وای دوباره...
هانما : همم چیزی گفتی ؟
میشل : ن-ن-نه
هانما بغلم کرد و روی تخت با من افتاد.اون روی من افتاد.وزنش خیلی سنگین بود.تحمل کردنش یکم سخت بود ولی بعد از چند دقیقه خوابش برد.
من مونده بودم اون زیر و صدای ساعت توی اتاق.
ولی خودمم بعد نیم ساعت خوابم برد...
(فشار💕🥰)
#توکیو_ریونجرز
#هانما
#فیک
- ۶.۵k
- ۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط