𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:¹⁵
(صبح)
+″با سر صدا هایی که به گوشم میخورد بیدار شدم، چند نفر بالا سرم داشتن وسایل جا به جا میکردن″
+ چه خبره ؟(اروم و شوکه)
& اوو بانوی من عذر میخوام بیدارتون کردم(تعظیم)
+نه مشکلی نیست! اها خوشم نمیاد باهام رسمی حرف بزنید بنابراین بهم بگید ا.ت(لبخند)
&عذر میخوام قبلا هم بهتون گفتم نمیتونیم (لبخند و رفت)
+ اینا چین؟
^ اوو بانوی من بزارید خودم رو معرفی کنم من موسیو جانز هستم طراح لباس عروسی و لباس های شما(تعظیم)
+″ بسمالله چه خبره″ اوو ممنونم تشریف اوردین فقط همین لباسم خوبه!
^چیییییی! این لباس ؟(دست زد به لباس) اووو اصلا در شأن بانوی بلند مرتبه و زیبایی مثل شما نیست همچین لباسی بپوشید!
(بعد از تموم شدن کاراشون)
^ اینو بپوشید من دو روز دیگه برای پرف لباس عروس دوباره میام (تعظیم)
(ا.ت لباس رو پوشید)
داشت خودشو تو اینه نگاه میکرد
- مثل همیشه افتضاح
+″دلم میخواست بگیرم بزنمش اما چون شاهزاده بود و جون مادرم و خواهرم در خطر بود کاری باهاش ندارم″ ام راستش اعلاحضرت اگه از نظرتون افتضاحه پس چرا میخواین یه ادم افتضاح رو به بقیه به عنوان همسر و ملکه ی اینده معرفی کنید؟(لبخند حرصی)
- چون فقط به مدت یکسال صوری هستی اون دخترا که پدرم معرفی کرد خیلی زیبا ترن اما به نظرم به عنوان یه ادمِ چند وقتی به کارم نمیان(سرد)و رفت
+عوضی(زیرلب)
-اها بیا پایین پدر و مادرم از سفر برگشتن
......
-پدر این دختری بود که میخوام باهاش ازدواج کنم!
پ.ک: تو همون ا.ت نیستی؟ اینجا چیکار میکنی
+اعلاحضرت عذر میخوام اما...
-من میخوام با این دختر ازدواج کنم به نظرم دختر باهوشیه و برای ملکه ی اینده شدن خوبه
م.ک: از نظر من دختر مناسبیه اما تنها مشکلش اینه که انسان کامله!
پ.ک: مشکلی نیست! ولی باید به جادوگر ویس بگم بیاد که این طالع این دخترو در بیاره
+چی!؟(اروم دم گوش بورا)
×میخواد طالعتو در بیاره هوفف
+طالع چیه؟
(رفتن بالا)
+بگوو
×یعنی میخواد سرنوشت و ایند ات رو دربیاره
𝐏𝐚𝐫𝐭:¹⁵
(صبح)
+″با سر صدا هایی که به گوشم میخورد بیدار شدم، چند نفر بالا سرم داشتن وسایل جا به جا میکردن″
+ چه خبره ؟(اروم و شوکه)
& اوو بانوی من عذر میخوام بیدارتون کردم(تعظیم)
+نه مشکلی نیست! اها خوشم نمیاد باهام رسمی حرف بزنید بنابراین بهم بگید ا.ت(لبخند)
&عذر میخوام قبلا هم بهتون گفتم نمیتونیم (لبخند و رفت)
+ اینا چین؟
^ اوو بانوی من بزارید خودم رو معرفی کنم من موسیو جانز هستم طراح لباس عروسی و لباس های شما(تعظیم)
+″ بسمالله چه خبره″ اوو ممنونم تشریف اوردین فقط همین لباسم خوبه!
^چیییییی! این لباس ؟(دست زد به لباس) اووو اصلا در شأن بانوی بلند مرتبه و زیبایی مثل شما نیست همچین لباسی بپوشید!
(بعد از تموم شدن کاراشون)
^ اینو بپوشید من دو روز دیگه برای پرف لباس عروس دوباره میام (تعظیم)
(ا.ت لباس رو پوشید)
داشت خودشو تو اینه نگاه میکرد
- مثل همیشه افتضاح
+″دلم میخواست بگیرم بزنمش اما چون شاهزاده بود و جون مادرم و خواهرم در خطر بود کاری باهاش ندارم″ ام راستش اعلاحضرت اگه از نظرتون افتضاحه پس چرا میخواین یه ادم افتضاح رو به بقیه به عنوان همسر و ملکه ی اینده معرفی کنید؟(لبخند حرصی)
- چون فقط به مدت یکسال صوری هستی اون دخترا که پدرم معرفی کرد خیلی زیبا ترن اما به نظرم به عنوان یه ادمِ چند وقتی به کارم نمیان(سرد)و رفت
+عوضی(زیرلب)
-اها بیا پایین پدر و مادرم از سفر برگشتن
......
-پدر این دختری بود که میخوام باهاش ازدواج کنم!
پ.ک: تو همون ا.ت نیستی؟ اینجا چیکار میکنی
+اعلاحضرت عذر میخوام اما...
-من میخوام با این دختر ازدواج کنم به نظرم دختر باهوشیه و برای ملکه ی اینده شدن خوبه
م.ک: از نظر من دختر مناسبیه اما تنها مشکلش اینه که انسان کامله!
پ.ک: مشکلی نیست! ولی باید به جادوگر ویس بگم بیاد که این طالع این دخترو در بیاره
+چی!؟(اروم دم گوش بورا)
×میخواد طالعتو در بیاره هوفف
+طالع چیه؟
(رفتن بالا)
+بگوو
×یعنی میخواد سرنوشت و ایند ات رو دربیاره
۹۱۹
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.