P22
ادامه حرفم نصفه موند و از فشار زیاد چشمام سیاهی رفت و افتادم زمین که همون لحظه لی هون دوید سمتم ، تنها چیزی که شنیدم صداش بود که با نگرانی فریاد میزد : ا/ت .... ا/ت (باداد)
تهیونگ : ا/ت خوبی .... ا/ت ؟؟
با حس اینکه کسی تو هوا بغلم کرد چشم هام روی هم افتادن و از حال رفتم .
(یک ساعت بعد)
بعد از چند دقیقه با حس سنگینی توی سرم بهوش اومدم اما چشمام هنوز بسته بود ، تمام تنم درد میکرد و انگار توانایی باز کردن چشم هام رو هم نداشتم ، اما بیشتر از همه قلبم درد میکرد ، قلبم درد میکرد از اینکه تهیونگ رو تو این سالن دیدم سالنی که حکم زندگی نه حکم مرگ رو داشت ، موقعیتی که لی هون میگفت ، لی هون میگفت قبولش سخته ، موقعیتی که فکر میکردم هر جوری باشه من قبولش میکنم ، من تهیونگ رو مثل سه سال پیش قبول میکنم اما حالا چی ؟؟ راه درست چی بود ؟؟
با همون چشم های بسته با حس گرمی دست کسی روی پیشونیم از فکر بیرون اومدم اما چشم هام رو هنوزم بسته نگه داشتم که صداش رو از بالای سرم شنید .
تهیونگ : ببریمش بیمارستان ؟؟
لی هون : حالش خوبه بهوش میاد
تهیونگ : انگار حالش خیلی بده بهتر ببریمش بیمارستان
حالم کمی بهتر بود اما مخفیانه داشتم به مکالمه تهیونگ و لی هون گوش میدادم و سعی میکردم مژه هام نلرزه تا متوجه نشن بهوش اومدم شاید بهتر بود بیشتر تو ظاهر بی هوش میموندم ، لی هون بعد چند ثانیه سکوت گفت : الان حالش برات مهم شده ؟؟
میتونستم قیافه ناراحت و شایدم طلبکارشو حس کنم با اون ژست همیشگی که دست هاش توی جیبشه ، میتونستم بفهمم دنبال جواب نیست بلکه به تهیونگ طعنه زده ، طعنه چند سال پیش رو ....
حس کردم دست تهیونگ از روی پیشونیم سر خورد و بعد درحالی که توی اتاق قدم بر میداشت گفت : لی هون بیا بیرون صبحت میکنیم
بعد از حرف تهیونگ صدای قدم ها به سمت در کشیده شد و بعد فقط صدای بسته شدن در توی سالن توی اتاق پیچید ، با بسته شدن در اروم با حس اینکه دیگه کسی توی اتاق نیست چشم هام رو باز کردم و بعد کمی توی جام نشستم اما از بدن درد چشم هامو روی هم فشار دادم .... خیلی بدنم درد میکرد و حتی سرم ، دستم رو روی پیشونیم گذاشتم که همون لحظه با شنیدن صدای شخصی ترسیده به عقب پریدم .
D : بیدار شدی ؟؟
ترسیده برگشتم و به صاحب صدا چشم دوختم که با دیدن چهره رو به روم خشک شدم ، این دیگه امکان نداشت ، زندگی میخواست همین امروز منو بکشه وگرنه هندل کردن تمام این ها توی یه روز برام سخت بود . جینم مثل لی هون کمی تغییر کرده بود ، صورت پخته تر و موهای تقریبا سرمه ای داشت ، اون چهره سه سال پیش هنوزم جذاب بود ....
جین : حالت خوبه ا/ت ؟؟
با گیجی پرسیدم : جین تو اینجا .....
جین : توضیحش خیلی زیاده ا/ت
بعدم دستشو گذاشت روی پیشونیم و بعد چند ثانیه گفت : هنوزم یکم مونده تا خوب شی
توی چشمام زل زد و همینجوری که دستش روی پیشونیم بود با لبخند گفت : دلم برات تنگ شده بود
از دیدن جین ناخوداگاه گریم گرفت و زدم زیر گریه اما سعی میکردم صدام رو کنترل کنم تا بلکه لی هون و تهیونگ چیزی نفهمن ، جین اروم بغلم کرد و گفت : هیش .... گریه نکن ا/ت همه چی رو برات توضیح میدم
تهیونگ : ا/ت خوبی .... ا/ت ؟؟
با حس اینکه کسی تو هوا بغلم کرد چشم هام روی هم افتادن و از حال رفتم .
(یک ساعت بعد)
بعد از چند دقیقه با حس سنگینی توی سرم بهوش اومدم اما چشمام هنوز بسته بود ، تمام تنم درد میکرد و انگار توانایی باز کردن چشم هام رو هم نداشتم ، اما بیشتر از همه قلبم درد میکرد ، قلبم درد میکرد از اینکه تهیونگ رو تو این سالن دیدم سالنی که حکم زندگی نه حکم مرگ رو داشت ، موقعیتی که لی هون میگفت ، لی هون میگفت قبولش سخته ، موقعیتی که فکر میکردم هر جوری باشه من قبولش میکنم ، من تهیونگ رو مثل سه سال پیش قبول میکنم اما حالا چی ؟؟ راه درست چی بود ؟؟
با همون چشم های بسته با حس گرمی دست کسی روی پیشونیم از فکر بیرون اومدم اما چشم هام رو هنوزم بسته نگه داشتم که صداش رو از بالای سرم شنید .
تهیونگ : ببریمش بیمارستان ؟؟
لی هون : حالش خوبه بهوش میاد
تهیونگ : انگار حالش خیلی بده بهتر ببریمش بیمارستان
حالم کمی بهتر بود اما مخفیانه داشتم به مکالمه تهیونگ و لی هون گوش میدادم و سعی میکردم مژه هام نلرزه تا متوجه نشن بهوش اومدم شاید بهتر بود بیشتر تو ظاهر بی هوش میموندم ، لی هون بعد چند ثانیه سکوت گفت : الان حالش برات مهم شده ؟؟
میتونستم قیافه ناراحت و شایدم طلبکارشو حس کنم با اون ژست همیشگی که دست هاش توی جیبشه ، میتونستم بفهمم دنبال جواب نیست بلکه به تهیونگ طعنه زده ، طعنه چند سال پیش رو ....
حس کردم دست تهیونگ از روی پیشونیم سر خورد و بعد درحالی که توی اتاق قدم بر میداشت گفت : لی هون بیا بیرون صبحت میکنیم
بعد از حرف تهیونگ صدای قدم ها به سمت در کشیده شد و بعد فقط صدای بسته شدن در توی سالن توی اتاق پیچید ، با بسته شدن در اروم با حس اینکه دیگه کسی توی اتاق نیست چشم هام رو باز کردم و بعد کمی توی جام نشستم اما از بدن درد چشم هامو روی هم فشار دادم .... خیلی بدنم درد میکرد و حتی سرم ، دستم رو روی پیشونیم گذاشتم که همون لحظه با شنیدن صدای شخصی ترسیده به عقب پریدم .
D : بیدار شدی ؟؟
ترسیده برگشتم و به صاحب صدا چشم دوختم که با دیدن چهره رو به روم خشک شدم ، این دیگه امکان نداشت ، زندگی میخواست همین امروز منو بکشه وگرنه هندل کردن تمام این ها توی یه روز برام سخت بود . جینم مثل لی هون کمی تغییر کرده بود ، صورت پخته تر و موهای تقریبا سرمه ای داشت ، اون چهره سه سال پیش هنوزم جذاب بود ....
جین : حالت خوبه ا/ت ؟؟
با گیجی پرسیدم : جین تو اینجا .....
جین : توضیحش خیلی زیاده ا/ت
بعدم دستشو گذاشت روی پیشونیم و بعد چند ثانیه گفت : هنوزم یکم مونده تا خوب شی
توی چشمام زل زد و همینجوری که دستش روی پیشونیم بود با لبخند گفت : دلم برات تنگ شده بود
از دیدن جین ناخوداگاه گریم گرفت و زدم زیر گریه اما سعی میکردم صدام رو کنترل کنم تا بلکه لی هون و تهیونگ چیزی نفهمن ، جین اروم بغلم کرد و گفت : هیش .... گریه نکن ا/ت همه چی رو برات توضیح میدم
۵.۹k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.