تو درون من
تو درون من
پارت نهم؟
_:من عاشقتونم خانم معلم
×:واووووو
_:وقتی بزرگ شدم میخوام باهاتون ازدواج کنم
×:واوووووو
چه پسر جنتلمنی که اینطوری ازم خاستگاری کردی😅😅😉
کوچولو من ازدواج کردم یه دختر کوچولو هم دارم
_:😳😶😔
×:ناراحت نباش به هر حال واست صبر میکنم😅😅
_:😳🙂😄🥲
×:راستی می خوای امروز بیای خونمون؟
تا اونجا که میدونم خونتون نزدیک خونمونه
_:می_میتونم؟
×:البتهههه چرا که نه
بیا اونجا با دختر منم بازی میکنی
*پایان فلش بک
من اون روز رفتم خونه معلمم
اما حدس میزنید دخترش کی بود؟
ات
اره ات دختر معلممون ود
من اون رو یادمه اما اون منو یادش نمیاد🥲
فعلا قصد ندارم جیزی بهش بگم
ولی ات منو از اون زندگی نجات داد
دو سال گذشت و من هر روز میرفتم خونشون و با ات کلی بازی میکردم
خانم معلمم روال زندگیم رو فهمیده بود چون اجوما بهش گفته بود
بعد از دو سال اون اتفاق وحشتناک افتاد
ات پدرشو از بچگی از دست داده ود اما تو ۸ سالگی هم.....
مادرش تصادف کرد و فوت کرد
از اون موقع نفهمیدم ات چیشد
ولی طبق صحبت های خود ات میگفت که رفته بوده بوسان پیش مادربزرگش
الان اون هم فوت کرده
ات خیلی سخت بزرگ شده
منم خیلی سخت بزرگ شدم
ولی من حداقل پدر و مادرم رو هرچند نداشتم، داشتم
اون موقع ها هم عاشق ات بودم
خیلی باهم دوست بودیم
خیلی صمیمی
اما زندگی واست صبر نمیکنه
بزرگ شدیم و بزرگ شدیم
اسم ات تو ذهن من موند
وقتی مادر ات فوت کرد بهش قول دادم بزرگ میشم و باهاش ازدواج میکنم
پیداش کردم و اینکارو کردم
ولی نمیخوام بزارم دیگه غمی رو تجربه کنه
امیدوارم بتونم
امیدوارم زندگی کمکم ننه باهام سر لج بر نداره
من بچه نمیخوام
مادرم همینطور
ات کافیه
ببخشید کم شد
کامنت؟
پارت نهم؟
_:من عاشقتونم خانم معلم
×:واووووو
_:وقتی بزرگ شدم میخوام باهاتون ازدواج کنم
×:واوووووو
چه پسر جنتلمنی که اینطوری ازم خاستگاری کردی😅😅😉
کوچولو من ازدواج کردم یه دختر کوچولو هم دارم
_:😳😶😔
×:ناراحت نباش به هر حال واست صبر میکنم😅😅
_:😳🙂😄🥲
×:راستی می خوای امروز بیای خونمون؟
تا اونجا که میدونم خونتون نزدیک خونمونه
_:می_میتونم؟
×:البتهههه چرا که نه
بیا اونجا با دختر منم بازی میکنی
*پایان فلش بک
من اون روز رفتم خونه معلمم
اما حدس میزنید دخترش کی بود؟
ات
اره ات دختر معلممون ود
من اون رو یادمه اما اون منو یادش نمیاد🥲
فعلا قصد ندارم جیزی بهش بگم
ولی ات منو از اون زندگی نجات داد
دو سال گذشت و من هر روز میرفتم خونشون و با ات کلی بازی میکردم
خانم معلمم روال زندگیم رو فهمیده بود چون اجوما بهش گفته بود
بعد از دو سال اون اتفاق وحشتناک افتاد
ات پدرشو از بچگی از دست داده ود اما تو ۸ سالگی هم.....
مادرش تصادف کرد و فوت کرد
از اون موقع نفهمیدم ات چیشد
ولی طبق صحبت های خود ات میگفت که رفته بوده بوسان پیش مادربزرگش
الان اون هم فوت کرده
ات خیلی سخت بزرگ شده
منم خیلی سخت بزرگ شدم
ولی من حداقل پدر و مادرم رو هرچند نداشتم، داشتم
اون موقع ها هم عاشق ات بودم
خیلی باهم دوست بودیم
خیلی صمیمی
اما زندگی واست صبر نمیکنه
بزرگ شدیم و بزرگ شدیم
اسم ات تو ذهن من موند
وقتی مادر ات فوت کرد بهش قول دادم بزرگ میشم و باهاش ازدواج میکنم
پیداش کردم و اینکارو کردم
ولی نمیخوام بزارم دیگه غمی رو تجربه کنه
امیدوارم بتونم
امیدوارم زندگی کمکم ننه باهام سر لج بر نداره
من بچه نمیخوام
مادرم همینطور
ات کافیه
ببخشید کم شد
کامنت؟
۱۱.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.