تو درون من
تو درون من
پارت هشتم
ولی بازم این حرف غم بدی داشت
کوک درست میگفت
اون فقط ات رو میخواد
نه بچه نه مادر
اما فشار های مادرش نمیزاره
کوک ویو
خب......
شماها یه چیزایی رو راجع به من نمیدونید
علاقه ای به گفتن این موضوع ندارم ولی بزارید که...
از اول شروع کنم
از وقتی به دنیا اومدم انگار نه انگار که وجود داشتم
پدر و مادرم از صبح هنوز بیدار نشده بودم میرفتن سر کار
و شب هم وقتی میومدن که من خواب بودم
همه ی روز های عمرم اینجوری گذشت
حتی توی تولدام تنها بودم
تنها کسی که هوامو داشت اجوما بود
حداقل اون حواسش بهم بود و بهم محبت میکرد
اما هیچی محبت مادرانه نمیشه
وقتی میرفتم مدرسه به بچه هایی که خونواده هاشون میومدن دنبالشون حسادت میکردم
کا،لا آدم سرد و جدی شده بودم حتی تو اوج بچگی
موقع هایی که باید میخندیدم حتی نتونستن لبخند بزنم
آدما میفهمن که عوض شدی اما نمیفهمن که اونا باعث تغییرت شدن
همه بهم میگفتن که
_چرا انقد سرد و بی روحی
_الان دیگه وقت ازدواجته میخوای با زنتم همینجور خشک باشی؟
_اه اه اه چه وضعیه انگار افسرده ای
و خیلی چیزای دیگه
آدمی که محبت ندید تشنه محبته
وقتی کلاس اول بودم معلمم خیلی باهام خوب برخورد میکرد
خیلی باهام مهربون بود
انگار که میدونست من تشنه محبتم و داشت بهم آب میداد
انگار میدونست مامان میخوام و تقریبا مامانم شده بود
خیلی باهام مهربون بود
خب....
منم که خودتون میدونید دیگه
بهش وابسته شدم
اره من عاشق معلمم شدم
خیلی طنزه نه؟
بچه ۷ ساله ای که عاشق معلمش شده
شاید الان با خودتون بخندید ولی فقط کسایی منو درک میکنن که مثل من باشن
انقد وابسته معلمم شده بودم که بالاخره یه روز بهش گفتم
_:خانوم معلم
×:جانم پسر قشنگم
_:سلام خانومم
×:سلام پسرم چطوری؟صبحت بخیر
اوکه کوکی امروز چقد جذاب شدی
کوک_:😅😅
×:چیزی خوردی؟
چرا اخه تو این سرما انقد لباست کمه؟
بیا لباس منو بپوش🙂
_:ممنون خانوم معلم
×:چیزی لازم نداری؟
کسی اذیتت نمیکنه؟
_:نه خانم
میشه یه جیزی بهت بگم
×:بگو ببینم چی میخوای بگی شیطون بلا😄😉
_:من عاشقتونم
وقتی بزرگ شدم میخوام باهاتون ازدواج کنم
×:........
یه سوال
برای بازارچه مدرسه چی کنم😅😅
دیشب نشستم گریه میکنم میگم بسه دیگه خسته شدم
دستبند درست کردم و عاقبت اون شب بیداریم شده الان که کلا دارم تار میبینم
چی کنم!؟
پارت هشتم
ولی بازم این حرف غم بدی داشت
کوک درست میگفت
اون فقط ات رو میخواد
نه بچه نه مادر
اما فشار های مادرش نمیزاره
کوک ویو
خب......
شماها یه چیزایی رو راجع به من نمیدونید
علاقه ای به گفتن این موضوع ندارم ولی بزارید که...
از اول شروع کنم
از وقتی به دنیا اومدم انگار نه انگار که وجود داشتم
پدر و مادرم از صبح هنوز بیدار نشده بودم میرفتن سر کار
و شب هم وقتی میومدن که من خواب بودم
همه ی روز های عمرم اینجوری گذشت
حتی توی تولدام تنها بودم
تنها کسی که هوامو داشت اجوما بود
حداقل اون حواسش بهم بود و بهم محبت میکرد
اما هیچی محبت مادرانه نمیشه
وقتی میرفتم مدرسه به بچه هایی که خونواده هاشون میومدن دنبالشون حسادت میکردم
کا،لا آدم سرد و جدی شده بودم حتی تو اوج بچگی
موقع هایی که باید میخندیدم حتی نتونستن لبخند بزنم
آدما میفهمن که عوض شدی اما نمیفهمن که اونا باعث تغییرت شدن
همه بهم میگفتن که
_چرا انقد سرد و بی روحی
_الان دیگه وقت ازدواجته میخوای با زنتم همینجور خشک باشی؟
_اه اه اه چه وضعیه انگار افسرده ای
و خیلی چیزای دیگه
آدمی که محبت ندید تشنه محبته
وقتی کلاس اول بودم معلمم خیلی باهام خوب برخورد میکرد
خیلی باهام مهربون بود
انگار که میدونست من تشنه محبتم و داشت بهم آب میداد
انگار میدونست مامان میخوام و تقریبا مامانم شده بود
خیلی باهام مهربون بود
خب....
منم که خودتون میدونید دیگه
بهش وابسته شدم
اره من عاشق معلمم شدم
خیلی طنزه نه؟
بچه ۷ ساله ای که عاشق معلمش شده
شاید الان با خودتون بخندید ولی فقط کسایی منو درک میکنن که مثل من باشن
انقد وابسته معلمم شده بودم که بالاخره یه روز بهش گفتم
_:خانوم معلم
×:جانم پسر قشنگم
_:سلام خانومم
×:سلام پسرم چطوری؟صبحت بخیر
اوکه کوکی امروز چقد جذاب شدی
کوک_:😅😅
×:چیزی خوردی؟
چرا اخه تو این سرما انقد لباست کمه؟
بیا لباس منو بپوش🙂
_:ممنون خانوم معلم
×:چیزی لازم نداری؟
کسی اذیتت نمیکنه؟
_:نه خانم
میشه یه جیزی بهت بگم
×:بگو ببینم چی میخوای بگی شیطون بلا😄😉
_:من عاشقتونم
وقتی بزرگ شدم میخوام باهاتون ازدواج کنم
×:........
یه سوال
برای بازارچه مدرسه چی کنم😅😅
دیشب نشستم گریه میکنم میگم بسه دیگه خسته شدم
دستبند درست کردم و عاقبت اون شب بیداریم شده الان که کلا دارم تار میبینم
چی کنم!؟
۸.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.